حكايت دوم:

عبادت حضرت اميرالمؤمنين علي (ع)

از كنيز اميرالمؤ منين، (ام سعيد) پرسيدم كه اميرالمؤمنين در ماه رمضان چگونه و چه مقدار نماز مى‌خواند؟ او گفت: رمضان و شوال حضرت فرقى نداشت؛ او تمام شب را به نماز خواندن مى‌گذراند.

همچنين از خصال نقل مى‌كند و در نهج البلاغه نيز همين مضمون وارد شده است به سندى از نوف بكالى:

قال: «بت ليلة عند اميرالمؤ منين عليه السلام فكان يصلى الليل كله و يخرج ساعة بعد ساعة فينظر الى السماء و يتلوا القرآن»:

قال: «فمربى بعد هدء من الليل فقال لى يانوف اراقد انت ام رامق؟ فقلت رامق ارمقك ببصرى يا اميرالمؤ منين! قال يا نوف! طوبى للزاهدين فى الدنيا الراغبين فى الاخرة اولئك الذين اتخذوا الارض بساطا و ترابها فراشا و ماءها طيبا و القرآن شعارا و الدعاء دثارا و قرضوا من الدنيا قرضا على منهاج عيسى بن مريم ان الله عزوجل اوحى الى عيسى بن مريم: قل للملاء من بين اسرائيل لايدخلوا بيتا من بيوتى الا بقلوب طاهرة و ابصار خاشعة، واكف نقيه و قل لهم: «اعلموا انى غير مستجيب لاحد منكم دعوة ولاحد من خلقى قبله مظلمة».

نوف مى‌گويد: يك شب تا صبح در خدمت اميرالمؤمنين علي (ع) بيدار بودم. ديدم حضرت تمام شب را به نماز گذرانيد، و هر ساعت بيرون مى‌رفت و نگاه به آسمان مى‌نمود و قرآن تلاوت مى‌كرد. او گفت: پس از آن كه سكوت شب فراگير شد، اميرالمؤمنين عليه السلام از كنارم گذشت و فرمود: اى نوف! خوابى يا بيدار؟ گفتم: بيدارم يا اميرالمؤ منين! و توجهم كاملا به شما است.

فرمود: اى نوف! خوشا به حال آنان كه از دنيا بريدند، و به آخرت دل بستند. آنهايى كه زمين را براى خود فرش و خاكش را زير انداز و آب آن را بهترين خوراك و قرآن را زينت و لباس و دعا را شعار خود قرار دادند و چنان از دنيا دل كندند كه عيسى بن مريم عليه السلام دل بريد. به درستى كه خداى عزوجل به عيسى خطاب كرد كه به گروهى از بنى اسرائيل بگو: به هيچ خانه‌اى وارد نشوند، جز با دل پاك، و چشم اشكبار، و دست پاكيزه، و به آنان بگو: كه بدانند به درستى كه من دعاى فردى كه به بنده گانم ستم كرده است را مستجاب نمى‌كنم.

 
 
     
 
 

حكايت چهارم:

درخواست مهلت امام حسين (ع) براى خواندن نماز

- درخواست مهلت براى خواندن نماز و ... در عصر روز تاسوعا وقتى كه دشمن تصميم گرفت حمله بر لشكريان امام حسين (ع) را آغاز كند، حضرت به برادرش (اباالفضل عليه السلام) فرمود: (به سوى آنان برو و اگر مى‌توانى كار را به فردا واگذار، تا امشب را به نماز و نيايش و طلب آمرزش از او سپرى كنيم، خدا مى‌داند كه من نماز، تلاوت قرآن، بسيارىِ دعا و درخواست آمرزش را دوست دارم).

- امام حسين (ع) و يارانش در شب عاشورا در شرح حال امام حسين عليه السلام و يارانش  (در شب عاشورا) چنين مى‌خوانيم: آن شب، صداى ناله و زمزمه و نيايش حسين و يارانش تا بامداد همچون آواى زنبور عسل به گوش مى‌رسيد، گروهى در ركوع بودند و برخى سجده مى‌كردند و ديگران ايستاده و يا نشسته به عبادت سرگرم بودند.

آن شب سى و دو نفر از سربازان (عمر سعد) كه گذارشان به خيمه‌هاى امام حسين (ع) افتاد تحت تأثير اين شور و حال قرار گرفتند.

 
 
     
 
 

حكايت ششم:

امام هادي (ع) و نماز شب

- قطب راوندي گفته در اخلاق و حالات حضرت امام هادي (ع) كه وقتي شب فرا مي‌رسد رو مي‌كرد به قبله و مشغول عبادت مي‌گشت و ساعتي از عبادت باز نمي‌ايستاد. و بر تن شريفش جبه‌ايي بود از پشم و سجّاده‌اش بر حصيري بود و پيوسته لب مباركش در تسبيح ذكر خدا بود.

و همچنين آمده است چندين نوبت كه متوكّل ملعون افرادي را براي تفتيش و بازرسي به منزل آن حضرت فرستاد بود، مأموران متوكّل در هر دفعه كه وارد خانه مي‌شدند مي‌ديدند كه اما بر روي سجّاده حصيري‌اش مشغول عبادت و نماز خواندن بود. و يا قرآن تلاوت مي‌كرد.

- نماز شب امام هادى (ع) هنگام شب به درگاه خدا وى مى‌آورد و شب را با حالت خشوع، به ركوع و سجود سپرى مى‌كرد و بين پيشانى نورانى‌اش و زمين، جز سنگريزه و خاك حايلى وجود نداشت و پيوسته با خدايش در مناجات بود و عرض مى‌كرد: (اِلهى مُسيى ءٌ قَدْ وَرَدَ وَ فَقيرٌ قَدْ قَصَدَ...)  پروردگارا! گنهكارى بر تو وارد شده و تهيدستى به تو روى آورده است؛ تلاشش را بى‌نتيجه مگردان و او را مورد عنايت و رحمت خويش قرار ده و از لغزشش در گذر.

 
 
     
 
 

حكايت هفتم:

جواني كه با نماز قلبش منوّر بود

از حضرت امام صادق (ع) روايت شده كه روزي حضرت رسول اكرم (ص) به عنوان نماز صبح به مسجد تشريف بردند، بعد از نماز جواني را ديدند به نام (حارثة بن مالك) كه رنگي زرد و بدني ضعيف داشت، آنقدر بي‌خوابي كشيده و گريه كرده بود كه چشمهايش در حدقه فرو رفته بود.

حضرت به او نزديك شد و فرمود: «گونه صبح كرده‌اي و حالت چگونه است؟».

عرض كرد: «يا رسول الله صبح كردم در حاليكه يقين دارم».

حضرت با تعجّب فرمود: «هر چيزي علامتي دارد، علامت يقين شما چيست؟».

عرض كرد: «نشانه يقين من بي‌خوابي شبهاي من است كه بيدار مي‌مانم براي نماز و عبادت (هر شب را نماز برپا مي‌دارم) و روزهاي گرم روزه مي‌گيرم و دلم از دنيا روي گردانيده و به متاع دنيا كراهت مي‌ورزم، يا رسول الله! يقين من، به مرتبه‌اي رسيده كه گويا مي‌بينم عرش خداوند را كه براي براي حساب در محشر نصب كرده‌اند و مردم محشور شده من نيز در ميان ايشان هستم و مي‌بينم اهل بهشت را كه متنعّم به انواع نعمتها هستند و بر كرسي‌ها نشسته و با هم تعارف مي‌كنند. و همچنين مي‌بينم اهل جهنّم را كه در ميان جهنّم معذّبند و گويا در گوشم زفير آتش است.

حضرت به اصحاب فرمود: «اين بنده‌اي است كه خداوند دل او را به نور ايمان منّور گردانيده است». بعد فرمود «اي جوان به همين حال باش.»

عرض كرد: «يا رسول الله دعا كن كه خداوند متعال شهادت را نصيب من گرداند». حضرت دعا كرد و پس از چند روزي با جناب جعفر به جهاد رفت و بعد از نُه نفر شهيد شد.

 
 
     
 
 

حكايت نهم:        

نماز شبهاي شهيد آيت الله مرتضي مطهري         

يکي از دوستان شهيد مطهري درباره ايشان مي‌گويد: از ويژگيهاي آن مرحوم، تقيّد و علاقه مفرط ايشان بود به ذکر و دعا و شب بيداري. به ياد دارم که در همان اوايل آشنايي ما با يکديگر او به نماز شب مقيد بود و مرا نيز بدان امر مي‌کرد و من به بهانه‌ اينکه آب حوض مدرسه شور و کثيف و براي چشمانم مضرّ است از آن شانه خالي مي‌کردم تا اينکه شبي در خواب، ديدم که در خواب هستم و مردي مرا بيدار کرد و گفت: من «عثمان بن حنيف» نماينده حضرت اميرالمومنين، علي (ع) مي‌باشم. آن حضرت به تو دستور داده‌اند بپاخيز و نماز شب بپادار و اين نامه را نيز آن حضرت براي تو فرستاده‌اند.

در آن نامه با آن حجم کوچکي که داشت با خط سبز روشن نوشته شده بود «هذه براءة لک من النّار» اين براي تو وسيله رهايي از آتش دوزخ است - من در عالم خواب با توجه به فاصله زماني دوران حضرت علي (ع) با زمان ما متحيّر نشسته بودم که در همان حالت تحيّر، مرحوم آيت الله مطهري مرا از خواب بيدار کرد و در حالي که ظرف آبي در دست داشت گفت: اين آب را از رودخانه تهيه کرده‌ام برخيز و نماز شب بخوان و بهانه مجوي.

يكي از رموز موفقيت شهيد مطهري جنبه‌هاي عرفاني و اخلاقي ايشان است كه به تعبير رهبر انقلاب فصل بسيار شورانگيزي از زندگي شهيد مطهري است. آن بزرگوار اهل تهجد و مناجات، تلاوت و انس با قرآن و توجهات عرفاني بود. التزام ايشان به نوافل و شب زنده داري آنچنان بود كه حتي در ايام تحصن علماء و روحانيون در دانشگاه تهران كه به عنوان اعتراض به نظام ستمشاهي صورت پذيرفت، نماز شب ايشان ترك نشد و در خلوت شب در گوشه اي از فضاي دانشگاه تهران تهجد شبانه خويش را انجام دادند. در همين رابطه فرزند استاد شهيد مطهري مي‌گويد: در آن شبي كه ايشان به شهادت رسيدند، پس از آنكه ما از محل ترور و بيمارستان با هزار حسرت و اندوه به منزل بازگشتيم ساعت دو بعد از نيمه شب بود كه زنگ ساعت ايشان به صدا درآمد. معلوم شد كه استاد براي اقامه نماز شب قبلا ساعت را كوك كرده بودند.

حضرت آيت الله خامنه‌اي رهبر بزرگوار انقلاب اسلامي ايران چنين مي‌فرمايد:

«مرحوم مطّهري يك مرد اهل عبادت و اهل تسويه و تزكيّه اخلاق و روح بود. من فراموش نمي‌كنم. ايشان وقتي به مشهد مي‌آمد خيلي از اوقات به منزل ما وارد مي‌شد گاهي ورودشان در منزل خويشاوندان همسرشان بود.

هر شبي كه ما با مرحوم مطهّري بوديم، اين مرد نيمه شب، تهجّد با آه و ناله داشت. يعني نماز شب مي‌خواند و گريه مي‌كرد به طوريكه صداي گريه و مناجات او افراد را از خواب بيدار مي‌كرد. يك شب ايشان منزل ما بودند. نصب شب از صداي گريه ايشان خانواده ما از خواب پريده بودند. البتّه اول ملتفت نشده بودند صداي كيست، امّا بعد فهميدند كه صداي آقاي مطهرّي است.

بله ايشان نصب شب نماز شب مي‌خواند همراه با گريه، با صدايي كه از اطاق مي‌شد، آن را شنيد».

يكي از خصوصيّات استاد مطهّري عنايت زياد به تهجّد و شب زنده‌داري بود و از دوران طلبگي تا آخر عمر، بدان پايبند بودند. يكي از دوستانش درباره ايشان مي‌گويد:

از زبان استاد شهيد مرتضي مطهّري نقل شده كه:

«ما يك سلسله لذّت‌هاي معنوي داريم كه معنويّت ما را بالا مي‌برد. براي كسي كه اهل نماز شب باشد، جزو صادقين و صابرين و مستغفرين باشد، نماز شب لذّت و بهجت دارد. لهذا كساني كه چنين توفيقاتي داشته‌اند و ما چنين اشخاصي را ديده‌ايم، به لذّت‌هاي مادّي كه ما دل بسته‌ايم هيچ اعتنا ندارند. چه مانعي دارد كه من ذكر خيري از پدر بزرگوار خود بكنم.

از وقتي كه يادم مي‌آيد (حدّاقل از چهل سال پيش) من مي‌ديدم كه اين مرد شريف هيچ وقت نمي‌گذاشت و نمي‌گذارد كه وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تأخير بيفتد.

شام را سر شب ميخورد و سه ساعت از شب گذشته مي‌خوابيد و حدّاقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و شبهاي جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده بيدار مي‌شود و حدّاقل دو ساعت به طلوع صبح مانده بيدار مي‌شود و حدّاقل قرآني كه تلاوت مي‌كند يك جزء است. و با چه فراغت و آرامشي نماز شب مي‌خواند.

حالا تقريباً صد سال از عمرش مي‌گذرد و هيچ وقت من نمي‌بينم كه يك خواب نا آرامي داشته باشد، و همان لذّت معنويست كه اين چنين نگهش داشته، يك شب نيست كه پدر و مادرش را دعا نكند. يك نامادري داشته كه به او خيلي ارادتمند است و مي‌گويد: خيلي به من محبّت كرده است. شبي نيست كه او را دعا نكند. يك شب نيست كه تمام خويشاوندان و ذي حقّان و بستگان دور و نزديكش را ياد نكند. اينها دل را زنده مي‌كند.

آدمي اگر بخواهد از چنين لذّتي بهره‌مند شود، ناچار از لذّتهاي مادّي تخفيف مي‌دهد تا به آن لذّت عميق الهي برسد».

 
 
     
 
 

حكايت دوازدهم:

در حالات علاّمه بحر العلوم

مرحوم ملاّ زير العابدين سلماسي كه از ملازمين و خواصّ علاّمه بحر العلوم است، اظهار مي‌دارد كه: «علامه بحر العلوم هر شب در كوچه‌اي نجف، گردش مي‌كرد و براي بينوايان غذا مي‌برد!.

اتّفاقاً چند روزي درس را تعطيل كرد، طلاّب مرا شفيع كردند كه علّت اين امر را سؤال كنم، وقتي از ايشان خواست درس را شروع بفرمايند و درباره سبب ترك تدريس از ايشان سؤال كردم، پاسخ دادند: «درس نمي‌گويم!».

پس از چند روز دوباره ماجرا تكرار شد و من انگيزه ترك تدريس را سؤال كردم. علاّمه فرمودند: «نيمه‌هاي شب هرگز نشنيدم كه اين طلاّب با خداوند متعال مناجات كنند و به تضرّع و زاري مشغول باشند، با اينكه نيمه شبها در كوچه‌هاي نجف گردش مي‌كنم. اين گونه طلبه‌ها سزاوار نيستند كه آنان را درس دهم!».

وقتي طلاّب از گفته علاّمه آگاه شدند، همه مشغول تضرّع و زاري گشتند و شبها صداي گريه و مناجات آنان، از هر سو بلند شد و ايشان مجدداً، تدريس را آغاز كردند.

 
 
 
     
 
 

حكايت پانزدهم:

قافله سحر خيزان

چند نفر از علماء نزد استادي رفتند تا از مقام علمي او استفاده كنند. ولي ديدند استاد مانند مصيبت زده‌ها نشسته و حال پريشاني دارد. از او پرسيدند چه شده؟ مگر كسي از شما مرده است؟ استاد گفت:

«ديشب آن چنان خوابيدم كه نماز نافله شب از من فوت شد، ديشب سحرخيزان، نماز شب گزاران و استغفار كنندگان رفتند ولي من بدبخت امروز قضاي آنرا خواندم، آيا مصيبتي از اين بالاتر مي‌شود.

 

 
 
     
 
 

حكايت شانزدهم:

تسبيح در و ديوار همراه با عراف وارسته ملاّ محمد كاشي

در شرح حال آخوند ملاّ محمد كاشي، (استاد آقا نجفي قوچاني و حاج رحيم ارباب اصفهاني و بسياري ديگر از اعاظم) آورده‌اند:

«هر نيم شب، نمازي چنان به سوز و گداز مي‌خواند و بدنش به لرزه مي‌افتاد كه از بيرون حجره، صداي حركت استخوانهايش احساس مي‌شد!!.

روزي پس از ختم درس، يكي از طلاّب به درس آن بزرگوار آمد و گفت: «آقا اين شيخ مي‌گويد كه ديشب به وقت سحر ديدم كه از دَر و ديوار مدرسه صداي «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبٌّنا وَرَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوح».

برمي‌آيد! آخوند فرمود:

«اينكه در و ديوار به ذكر من متذكّر مي‌باشند، امري نيست، مهمّ آنست كه او از كجا محرم راز گشته است».

 
 
     
 
 

حكايت نوزدهم:

مقامات مقدّس اردبيلي از بركت نماز شب

مقدّس اردبيلي (اَعَلي الله مَقامَه) كه مكرّر خدمت حضرت حجّة (ع) مشرف شد، كارش به جايي رسيده بود كه بر سر قبر حضرت امير (ع) با آقا حرف مي‌زد است از خودش نقل شده كه سبب رسيدن من به اين درجات آن بود كه در ابتداي تحصيل با طلبه‌اي هم حجره بودم و با او عهد بستم كه هر چه براي ما پيش آيد به كسي نگويد. بلاخره وقتي پيش آمد كه هيچ نداشتم، بدنم در اثر فقر و گرسنگي خيلي ضعيف شده بود و به واسطه عهدي كه كرده بودم با كسي صحبت نمي‌كرد.

روزي يك نفر به مدرسه آمد و در غياب من علّت ضعف را از رفيقم پرسيده بود، او نخست نگفت. بعد كه او را قسم مي‌دهد حقيقتش را مي‌گويد كه از شدّت فقر و گرسنگي، من و رفيقم اين طور ضعيف شده‌ايم.

آن شخص فوراً مي‌رود طعام مي‌آورد و كيسه پولي هم براي هر دو نفر مي‌آورد. وقتي كه ملاّ احمد (مقدّس اردبيلي) مي‌آيد به رفيقش اعتراض مي‌كند كه چرا گفتي مگر نه ما عهد كرده بوديم. خلاصه غذا را با هم ميخوردند و پول را هم نصف مي‌نمايند. مقدّس اردبيلي شب مي‌خوابد نيمه‌هاي شب بيدار مي‌شود مي‌بيند محتلم گرديده به سوي حمّام مي‌آيد تا غسل نمايد. حمامي در را از داخل بسته بود. مقدّس اردبيلي اصرار كرد حمامي در را باز نكرد گفت دو برابر پول، گفت باز نمي‌كنم، گفت سه برابر  ...

خلاصه حاضر شد تمام پولهايي كه روز گذشته به دستش آمده بود بدهد تا حمامي در را باز كند و مقدّس اردبيلي غسل بكند تا نماز شبش از او فوت نگردد.

از همان شب خداوند اَلطاف خاصّي به او فرمود كه نتيجه‌اش همين بروز كرامات از اوست.

 
 
     
 
 

حكايت بيست و دوم:

در حالات ملاّ محمد اشرفي

در حالات مرحوم ملاّ محمد اشرفي كه از شاگردان سيّد العلماست آورده‌اند:

«از نيمه شب تا صبح مشغول تضرّع و زاري و مناجات بود، آنقدر بر سر و سينه مي‌زد كه هنگامي كه صبح مي‌شد در نهايت ضعف و نقاهت بود به طوري كه هر كه او را مي‌ديد گمان مي‌برد تازه از بستر بيماري برخاسته است».

 
 
     
 
 

حكايت بيست و سوم:

در حالات آقا نورالدّين عراقي

شيخ الفقهاء حضرت آيت الله العظمي اراكي در رابطه با مرحوم آقا نورالدّين عراقي و نماز شبهاي ايشان اين داستان را نقل مي‌فرمايند:

«آقاي نورالدّين مرد عجيبي بود، معروف بود كه نماز شب ايشان ديدني است. شخصي به نام سيّد محمود خوانساري از اهل منبر، طالب شد كه او را ببيند، چون صداي اَلْعَفْو اَلْعَفْو ايشان توي كوچه مي‌آمد، و مردم از توي كوچه گوش مي‌گرفتند، اين آقا، خواست كه خود مجلس نماز شب خواندن آقا نورالدّين را ببيند.

شبهاي ماه مبارك رمضان بود و مرحوم آقا نورالدّين از عدّه‌اي از جمله از آقاي خوانساري براي افطار دعوت كرد، آقا سيّد محمود خودش گفت، وقتي افطار تمام شد و همه رفتند، من نشستم، ديد من بلند نمي‌شوم، به خدمتكارش گفت: «دو تا رختخواب بياور» يك رختخواب خودش داشت، يكي را هم براي من آوردند.

من توي رختخواب كه رفتم نخوابيدم، مي‌خواستم سحر ايشان را ملاحظه كنم، سحر شد. ديدم كه بلند شد، رفت بيرون وضوء گرفت و آمد مشغول نماز شد. وقتي كه رسيد به «اَلْعَفوْ» ديدم چنان گريه بر او مستولي شد كه چندين دفعه بغض گلويش را گرفت، فكر مي‌كرد من در خواب هستم».

 
 
     
 
 

حكايت بيست و چهارم:

خاطره‌اي از علاّمه طباطبايي

علاّمه سيّد محمد حسين طباطبايي صاحب تفسير شريف الميزان مي‌فرمايد: «چون به نجف اشرف براي تحصيل مشرّف شدم از نقطه نظر قرابت و خويشاوندي، گاهگاهي به محضر مرحوم آيت الله حاج ميرزا علي آقا قاضي شرفياب مي‌شدم، تا اينكه يك روز جلو در مدرسه‌اي ايستاده بودم كه مرحوم قاضي از آنجا عبور مي‌كردند، چون به من رسيدند دست خود را روي شانه من گذاردند و گفتند:

«اي فرزند! دنيا ميخواهي نماز شب بخوان، آخرت مي‌خواهي نماز شب بخوان! اين سخن آنقدر در من اثر كرد كه از آن به بعد تا زماني كه به ايران مراجعت كردم، پنج سال تمام در محضر قاضي روز و شب بسر مي‌بردم و آني از ادارك فيض ايشان دريغ نمي‌كردم».

عمل نمودن علاّمه به توصيه و سفارش استاد خود مرحوم قاضي و عنايت و توجّه به مسايل عبادي و تهجّد همراه با تفكّر و تعمّق در قرآن، علاّمه را به نقطه‌اي از اعتلاي معنوي مي‌رساند كه وقتي دست به قلم مي‌برد، چنان آثاري از خود برجاي مي‌گذارد كه بدون شكّ در نوع خود بي‌نظير است، تفسير الميزان يكي از آن آثار است، كه پي بردن به ارزش آن مستلزم داشتن زمينه‌هاي علمي و تحقيقي لازم و برخورداري از علوم قرآني است.

 
 
     
 
 

حكايت بيست و ششم:

نماز شب آقا نجفي قوچاني

مرحوم آقا نجفي قوچاني در كتاب سياحت شرق درباره نماز شب و دقّت در اينكه براي كسي مزاحمت ايجاد نكنند مي‌نويسد:

«در اين حجره تازه كه حجره‌هامان وصل به هم بود از ميان طاقچه سوراخ نموديم و ريسماني در آن كشيديم  كه يك سر ريسمان در حجره رفيق بود و يك سر آن در حجره من، وقت خواب، آن سر را رفيق به پا يا دست خود مي‌بست و اين سر ريسمان را من به دست خود مي‌بستم، كه سحر هر كدام زودتر بيدار شويم ديگري را بدون اين كه صدايي بزنيم، به توسط همان ريسمان بيدار كنيم كه مبادا طلبه‌اي از صداي ما بيدار شود و راضي نباشد».

از ابتداي جواني خود را بايد به عبادتها به خصوص نماز شب عادت بدهيم، و خود را با اين كارها مأنوس نماييم. و اولياء بايد به اين نكته توجّه نمنايند كه فرزندانشان را با نماز و فلسفه و آثار آن آشنا نمايند.

 
 
     
 
 

حكايت بيست و نهم:

نماز شب در شب عمليّات

از برادر صحّتي خواهش كردم از حالت بچّه‌ها در شب پيش از عمليّات برايم بگويد. گفت:

«در شب حمله بيشتر بچّه‌ها دعا مي‌خوانند. نماز شب مي‌خوانند. هر كسي هم كه معمولاً نماز شب نمي‌خواند، آن شب مي‌خواند. بچّه‌ها از خداوند و از همديگر طلب بخشش مي‌كنند. كساني كه وصيّت‌ نامه ننوشته‌اند، وصيّت نامه‌شان را مي‌نويسند، بعضي‌ها زيارت عاشورا مي‌خوانند و خيلي‌ها گريه مي‌كنند.

هر گوشه‌اي را كه نگاه كني، كسي را مي‌بيني كه در حال خواندن دعا است و گريه مي‌كند. حالتي روحاني به وجود مي‌آيد. بعضي‌ها از برادرانشان قول مي‌گيرند كه اگر شهيد شدي نزد خدا مرا شفاعت كن، و بعضي‌ها نماز شكر مي‌خوانند ...

رزمندگان از چادرها بيرون آمده بودند و با آب سرد وضو مي‌گرفتند و به سوي چادر نمازخانه گُردان مي‌شتافتند.

به ياد دارم اوّلين روزي كه به همراه عدّه‌اي از دوستان به آسايشگاه 17 منتقل شديم با ديدن آن همه افراد در آن آسايشگاه متعجّب شده بودم و به اين فكر فرو رفتم كه هنگام خواب چگونه اين همه افراد در كنار يكديگر مي‌توانند خود را جا دهند.

به خاطر خستگي روحي، شب اوّل زود به خواب رفتم. ناخودآگاه نيمه‌هاي شب از خواب بيدار شدم. صداي زمزمه‌اي به گوشم رسيد.

از جاي خود بلند شدم و به اطراف نگاه كردم با بُهت و ناباوري تمام، مشاهده كردم كه حدود سه چهارم آسايشگاه به صورت انفرادي مشغول مناجات و خواندن نماز شب و تلاوت قرآن هستند. نزديكترين فردي كه كنارم نشسته بود پرسيد: «حالت بهتر شده؟»

دلم مي‌خواست از خجالت زمين دهان باز كند و مرا در خود فرو ببرد. با شرمندگي جواب دادم كه: «بله!»

پرسيدم: «بچّه‌ها هر شب اين برنامه را دارند؟» گفت: «بله!»

اكنون جواب سؤالي را كه اوّل غروب در مورد تنگي جا براي خواب در ذهنم نقش بسته بود گرفته بودم:

اكثر بچّه‌ها تمام طول شب را در حال مناجات با معبود خود مي‌گذراندند.

 
 
 
 
 

حكايت اول:

عبادت پيغمبر (ص)

عبادت پيغمبر (ص) هم استثنايي بود. نماز شب كه بر پيغمبر واجب بوده و خدا از او خواست كه «نِصْفه اوانقص منه الا قليلا» كه نيمي از شب يا اندكي كمتر از آن را قرآن و نماز بخواند. خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «ان ربك يعلم أنك تقوم ‌ادني من ثلثي الليل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذين معك» (مزمّل 20).

حضرت علي (ع‌) در يكي از جنگها مي‌گويد كه همه خوابيده بودند اما پيغمبر مشغول عبادت بود «لقدر أيتنا و ما فينا قائم الا رسول الله ص تحت الشجرة يصلّي و يبكي حتي اصبح»‌.

در ميان ما تنها كسي كه ايستاده و زير يك درخت نماز مي‌خواند و تا صبح گريه مي‌كرد، پيامبر بود. ابوذر هم كه خود آيتي در زهد و عبادت بود مي‌گويد: «صليت مع النبي في بعض الليل فقام يصلي فقمت معه حتي ‌جعلت اضرب رأسي الجُدُرات من طول صلاته»‌.

يك شبي با آن حضرت نماز مي‌خواندم‌، آن قدر ايستاد و نماز خواند كه ‌من خسته شده سرم را به ديوار گذاشتم‌. همين نماز شب بود كه پيامبر را به مقام محمود، يعني مقام شفاعت رساند و اين سفارش حق تعالي بود كه‌ «و من الليل فتهجد به نافلة لك عسي أن يبعثك مقاما محمودا». نافله شب را به جاي آر باشد كه خداوند تو را به مقام محمود برساند.

(عطاء بن ابى رياح) مى‌گويد: روزى نزد عايشه رفتم، از او پرسيدم: شگفت انگيزترين كارى كه در عمرت از پيامبر اسلام (ص) ديدى چه بود؟ گفت: كار پيامبر همه‌اش شگفت انگيز بود، ولى از همه عجيبتر اينكه: شبى از شبها كه پيامبر به استراحت پرداخته بود، هنوز آرام نگرفته بود كه از جا برخواست و وضو گرفت و به نماز ايستاد و آن قدر در حال نماز اشك ريخت كه جلوى لباسش از اشك چشمش تَر شد، سپس سر به سجده نهاد و چندان گريست كه زمين از اشك چشمش تَر شد و همچنان تا طلوع صبح منقلب و گريان بود. هنگامى كه (بلال) او را به نماز صبح خواند، پيامبر را گريان ديد. عرض كرد: چرا چنين گريانيد؟ شما مشمول لطف خداييد؟ فرمود: آيا نبايد بنده شكرگزار خدا باشم؟

 
 
     
 
 

حكايت سوم:

علّت گريه حضرت علي (ع)

ابود رداء روايت كرده كه «شب اميرالمؤمنين علي (ع) را ديدم كه از مردم كناره گرفته و در مكان خلوتي مشغول مناجات با پروردگار است در حاليكه او در محراب عبادت ايستاده بود اشكهايش بر روي صورتش مي‌غلطيد مانند مارگزيده به خود مي‌پيچيد و مانند مصيب ديده‌ها گريه مي‌كرد و مي‌گفت: «آه! آه! از توشه اندك و سفر طولاني و انيس و همنشين كم! آه از آتش كه جگرها را بريان كند و پوست بدن را پُر كند، آن از آتشي كه خرمن گستراند».

ناگاه ديدم صدا خاموش شد. گفتم حتماً حضرت را خواب برده است رفتم تا آن حضرت را بيدار كنم چون ايشان را حركت دادم ديدم همچون چوب خشك شده است، گفتم بلكه امام از دنيا رفته است و به خانه آن حضرت رفتم و فاطمه (س) را از اين امر آگاه ساختم، ايشان فرمودند: «اين حالتي است كه از ترس خدا هر شب بر او عارض مي‌شود».

پس واي بر حال ما كه اينگونه به نمازهاي واجبمان كم توجّهي كمي مي‌كنيم چه رسد به ساير عبادات. و اي به حال ما كه هنوز باور نكرده‌ايم بايد توشه فراواني براي راه طولاني برداريم.

 
 
     
 
 

حكايت پنجم:

نماز شب حضرت زهرا (س)

امام حسن مجتبي (ع) مي‌فرمايد: «در دوران كودكي شب بيدار ماندم و به نظاره مادرم زهرا (س) درحليكه مشغول نماز شب بود، گذراندم.

پس از آنكه نمازش به پايان رسيد، متوجّه شدم كه در دعاهايش يك يك مسلمين را نام مي‌برد و آنها را دعا مي‌كند، خواستم بدانم كه درباره خودش چگونه دعا مي‌كند. اما با كمال تعجّب ديدم كه براي خود دعاي نكرد.

فردا از او سؤال كردم: «چرا براي همه دعا كردي، امّا براي خودت دعا نكردي؟».

فرمود: «پسرم، اول همسايه بعد خودت».

پيامبر اكرم (ص) فرمودند: «اما دخترم فاطمه (س) پس به راستيكه او سيّده زنان عاليمان از اوّلين و آخرينشان مي‌باشد».

تا آنجا كه فرمود: «زمانيكه در محرابش در مقابل پروردگار (جلّ جلاله) مي‌ايستد، نورش براي ملائكه‌ها پرتوافكني مي‌كند، آنچنانكه ستارگان آسمان براي اهل زمين نورافكني مي‌نمايند و خداوند متعال به ملائكه‌هايش مي‌فرمايد: «اي ملائكه من! بنگريد به اَمَه و كنيز من فاطمه سيّده كنيزانم، كه در مقابل من به عبادت ايستاده، به طوري كه بدنش از ترس مقام من مي‌لرزد. و با تمام وجود و قلبش بر عبادت و اطاعتم روي آورده، شما فرشتگانم را شاهد مي‌گيرم كه خواهيم شد!».

- فاطمه زهرا (س) از پدر بزرگوار خود درخواست انگشتري نمود. آن جناب فرمود: ‌بهتر از انگشتري به تو نياموزم؟ هنگامي كه نماز شب خواندي، از خداوند بخواه، به آرزوي خود مي‌رسي».

در دل شب،‌ پس از اداي نافله، دست به درگاه خدا دراز كرد و درخواست انگشتري نمود. هاتفي گفت: «‌فاطمه! آنچه خواستي، در زير مصلّي آماده است».

دختر پيغمبر (ص) دست به زير جانماز برد. انگشتري بي‌مانند از ياقوت مشاهده كرد، آن را برداشت.

همان شب در خواب ديد وارد قصرهاي بهشتي گرديد در سوّمين قصر تختي را ديد كه بر سه پايه ايستاده است.

فرمود: «‌اين قصر متعلق به كيست؟».

گفتند: «‌از آن دختر پيغمبر فاطمه زهرا (س) است».

جواب دادند: «‌چون صاحبش در دنيا انگشتري خواسته است، به جاي آن پايه‌اي از اين سرير كسر گرديده است».

در اين هنگام از خواب بيدار شد.

فردا صبح، خدمت پيامبر (ص) شرفياب گرديد و داستان خواب را شرح داد.

حضرت فرمود: «‌اي بازماندگان عبدالمطلب براي شما دنيا جايز نيست. شما را بهشت جاويدان سزاوار است. وعده‌گاهتان آنجاست. دنياي فاني را براي چه مي‌خواهيد؟».

سپس رو به زهرا (س) كرده، فرمود:

«‌دخترم، انگشتر را به جاي خود برگردان».

همان شب فاطمه زهرا (س) انگشتر را زير مصلي نهاد. در خواب ديد وارد قصرهاي شب گذشته شد، ولي تخت را با چهار پايه مشاهده فرمود.

پس از سوال گفتند: «چون انگشتر را برگردانيدي، پايه تخت نيز به جاي خود برگشت».

 
 
     
 
 

حكايت هشتم:

شب زنده ‌داريهاي حضرت زينب (ع)

از برخي تاريخ نگاران ديگر نقل شده كه مي‌نويسد: «تهجد و شب زنده‌داري زينب (ع) در تمام مدت عمرش، حتي شب يازدهم محرم، ترك نشد. از حضرت سجاد (ع) روايت شده كه فرمود: در آن شب عمه‌ام  زينب را ديدم در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است.

مرحوم بيرجندي در كبريت احمر مي‌گويد: از برخي مقاتل معتبر از امام سجاد (ع) نقل شده كه فرمود: عمه‌ام زينب با تمام مصيبتهايي كه بر او وارد شده بود از كربلا تا شام هيچگاه نوافل خود را ترك نكرد.

نيز روايت كرده كه چون امام حسين (ع) براي وداع زينب آمد از جمله سخناني كه به او فرمود اين بود:

«يا اختاه! لا تنسيني في صلاه الليل». خواهر جان مرا در نماز شب فراموش نكن.

درباره شب عاشوراي زينب (ع) از كتاب مثيرالاحزان از فاطمه دختر امام حسين (ع) نقل شده كه درباره حضرت زينب مي‌گويد:

«و اما عمتي زينب، فانها لم تزل قائمه في تلك الليله - اي عاشره من المحرم- في محرابها تستغيث الي ربها، و ما هدأت لنا عين و لا سكنت لنا زفره».

و اما عمه‌ام زينب، پس وي همچنان در آن شب در جايگاه عبادت خود ايستاده بود و به درگاه خداي تعالي استغاثه مي‌كرد، و در آن شب چشم هيچ يك از ما به خواب نرفت و صداي ناله ما قطع نشد».

- حضرت زينب (س) در عبادت، شبيه مادرش حضرت فاطمه (س) بود، شبها با تلاوت قرآن و نماز شب سير مي‌كرد و نماز شب آن حضرت هيچگاه ترك نشد؛ حتي در شب يازدهم محرم نماز شب را خواند. امام سجاد (ع) فرموده: «رأيتها تلك الليله تصلي من جلوس».

ديدم زينب (س) آن شب (شب يازدهم محرم) نشسته نماز مي‌خواند. و نيز مي‌فرمايد: «ان عمتي زينب مع تلك المصائب و المحن النازله بها في طريقنا الي الشام ما تركت نوافلها الليليه».

عمه‌ام زينب با آن آزارها و اندوه‌ها كه به او رسيد، در راه ما به سوي شام نافله‌هاي شب را ترك نكرد. و نيز مي‌فرمايد: «ان عمتي زينب (س) كانت تؤدي صلواتها من قيام الفرائض و النوافل عند سيرالقوم بنا من الكوفه الي‌الشام و في بعض المنازل كانت تصلي من جلوس فسألتها عن سبب ذلك، فقالت».

«اصلي من جلوس لشده الجوع والضعف منذ ثلاث ليال، لانها كانت تقسم ما يصيبها من الطعام علي الاطفال لان القوم كانوا يدفعون لكل واحد منا رغيفا واحدا من الخبز في‌اليوم والليله».

عمه‌ام زينب هنگامي كه لشگر، ما را از كوفه به شام مي‌برد نمازهاي واجب و مستحب خود را ايستاده بجا مي‌آورد و در برخي منازل نشسته نماز مي‌خواند، سبب و علت آن را از او پرسيدم، گفت: نشسته نماز مي‌خوانم چون سه شب است بسيار گرسنه بوده و ضعف و سستي مرا در برگرفته، براي اينكه آنچه از طعام و خوراك به او مي‌رسيد ميان كودكان قسمت مي‌نمود. چون لشگر به هر يك از ما در روز و شب يك گرده نان مي‌داد.

- فاطمه دختر امام حسين (ع) نيز مي‌گويد: عمه‌ام زينب در شب دهم محرم (شب عاشورا) همه شب را در محراب و جايگاه نمازش ايستاده و استغاثه مي‌كرد و از پروردگار كمك و ياري مي‌خواست كه بر اثر آه و ناله او هيچيك از ما نخوابيديم.

گفته‌اند كه امام حسين (ع) در آخرين وداع به خواهرش زينب (س) فرمود: «يا اختاه لاتنسيني في نافله الليل».

اي خواهر، مرادر نافله شب فراموش نكن. از دعايي كه از زينب (س) به يادگار مانده است مي‌تواند دريافت كه درياي دل او چه امواج مصيتبي را تحمل كرده است؛ و كوهسار ارادة پولادين او در برابر چه توفانهاي كوبنده‌اي ايستاده است. با خداي خود مي‌گويد: «يا عماد من لا عمادله و يا سند من لاسند له يا من سجد لك سواد الليل و بياض النهار و شعاع الشمس و خفيف الشجر و اوي الماء يا الله يا الله يا الله».

اي پناهگاه كسي كه جز تو پناهي ندارد. اي تكيه‌گاه كسي كه جز تو پشتوانه‌اي نمي‌شناسد اي خدايي كه سياهي شب و سپيدي روز و روشنايي خورشيد و صداي آرام درخت و آب براي تو سجده مي‌كنند. اي خدا! اي خدا! اي خدا!.

 
 
     
 
 

حكايت دهم:

نماز شب در همه جا و همه وقت

شيخ جعفر كاشف الغطاء اين عالم جليل القدر روزي پس از تدريس فرمودند:

«من يك دختري دارم كه موقع ازدواج اوست، اگر يك آقاي متديّن با اخلاقي باشد دخترم را به او مي‌دهم». يكي از فضلاي جلسه بلند شد و نشست، همين برخاستن يعني خواستگاري؛ شيخ فرمود: «به منزل ما بيا» و خود نيز به خانه رفت، اين طلبه هم آمد، مرحوم شيخ او را مي‌شناختند كه طلبه فاضل و متديّن است ولي از نظر مالي هيچ مكنتي ندارد.

مرحوم شيخ به دخترش فرمود: «دخترم شوهري برايت پيدا كردم، چيزي ندارد. امّا علم دارد، اخلاق دارد، تقوي و وَرَع دارد. حاضري با او ازدواج كني؟».

دختر در جواب گفت: «اختيار من در دست شماست»، همان وقت خطبه عقد را خواندند، يكي از اطاقهاي منزل خودشان را حجله كردند و دختر را همان شب براي شوهرداري مهيّا كردند و دختر و پسر به اتقاق زفاف رفتند. قبل از اذان صبح كه مرحوم كاشف الغطاء براي نافله شب برخاست، آمد دَر اطاق عروس و داماد را زد و فرمود: «آب را گرم كرده‌ام (آن موقع حمّام داخل خانه‌ها نبود) در فلان اتاق است. برويد و براي نماز شب غسل كنيد». آن دو برخاستند و غسل كردند و نماز شب را با هم خواندند.

 
 
     
 
 

حكايت يازدهم:

در حالات مرحوم كاشف الغطاء

در حالات مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء كه از بزرگان علماء در قرن سيزدهم و ساكن نجف اشرف بوده، آمده است:

در يكي از شبها كه براي «تهجّد» برخاست، فرزند جوانش را از خواب بيدار كرد و فرمود: «برخيز به حرم مطّهر مشرّف شده در آنجا نماز بخوانيم. فرزند جوان كه برخاستن از خواب در آن ساعت شب برايش دشوار بود، در مقام اعتذار برآمد و گفت من فعلاً مهيّا نيستم شما منتظر من نشويد، بعد، مشرّف مي‌شوم».

فرمود: «نه، من اينجا ايستاده‌ام؛ برخيز، مهيّا شو كه با هم برويم».

آقا زاده، به ناچار از جا برخاست و وضو ساخت و با هم به راه افتادند. كنار درب صحن مطّهر كه رسيدند، آنجا مرد فقيري را ديدند نشسته و دست سؤال از براي گفتن پول از مردم باز كرده است.

آن عالم بزرگوار ايستاده و رو به فرزندش فرمود: «اين شخص در اين وقت شب براي چه اينجا نشسته است؟» گفت: «براي تكدّي از مردم». فرمود: «آيا چه مقدار ممكن است از رهگذران، عايد او گردد؟».

گفت: «احتمالاً مقداري ناچيز».

فرمود: «درست فكر كن ببين، اين آدم براي يك مبلغ بسيار اندك كم ارزش دنيا آن هم محتمل، در اين وقت شب از خواب و آسايش خود دست برداشته و آمده در اين گوشه نشسته و دست تذلّل به سوي مردم باز كرده است!

آيا تو، به اندازه اين شخص، اعتماد به وعده‌هاي خدا درباره شب خيزان و متهجّدان نداري كه فرموده است:

«احدي نمي‌داند كه به پاداش عملشان چه چشم روشني‌ها براي آنان، ذخيره گرديده است». (سوره سجده، آيه 17)

گفته‌اند آن فرزند جوان از شنيدن اين گفتار از آن دل زنده و بيدار، آن چنان تكان خورد و تنبّه يافت كه تا آخر عمر از شرف و سعادت بيداري آخر شب برخوردار بود و نماز شبش ترك نشد!».

 
 
     
 
 

حكايت سيزدهم:

در حالات عالم بزرگوار حجة ‌الاسلام شفتي

اين عالم بزرگوار و شخصيّت ربّاني پيوسته خود را در محضر باري تعالي مي‌ديد و چيزي او را از حالت حضور و مراقبت، باز نمي‌داشت! گوشه‌هاي چشم او از كثرت گريستن در مقام تهجّد مجروح شده بود! يكي از نزديكان اين بزرگوار گفته است، با آن مرحوم به يكي از روستاها رفتم، شب را در راه گذارنديم، سيّد به من فرمود:

«نمي‌خوابي، برخاست و مشغول نماز شد، به خدا سوگند ديدم بندهاي دوش و اعضايش مي‌لرزيد، به طوريكه كلمات نماز را از شدّت حرت فكّين و اعضاء مكرّر مي‌نمود تا آن را صحيح ادا كنيد!».

گويند از شدّت حضور قلبي كه در پيشگاه خداوند داشت، بندهاي دوشش مي‌لرزيد و به محض اينكه مجلس از مردم خالي مي‌شد، اشكش جاري مي‌گشت!

 
 
     
 
 

حكايت چهاردهم:

شبهاي پرشور حجة الاسلام شفتي

اين بزرگوار نيمه شب تا صبح به گريه و زاري و تضرّع اشتغال داشت و در صحن كتابخانه‌اش مانند افراد مجنون، حركت مي‌كرد و دعا و مناجات مي‌خواند و تا صبح بر سر و سينه مي‌زد!

چنان صداي گريه او بلند بود كه اگر همسايگان بيدار مي‌شدند، مي‌شنيدند!.

بالاخره از كثرت گريه و زاري در اواخر عمر بيمار شده و پزشگان او را از گريه منع كردند و گفتند گريستن بر شما حرام است! زيرا موجب افزايش بيماري خواهد شد.

هنگامي كه سيّد به مسجد مي‌رفت تا وقتي كه در مجلس حضور داشت ذاكرين منبر نمي‌رفتند و اگر اتّفاقاً در حضور او ذكري بالاي منبر مي‌رفت او بر نمي‌خاست و باز گريه مي‌كرد.

 
 
     
 
 

حكايت هيفدهم:

دعاي پدري بزرگ در حق پسر در هنگام

صاحب (مرآت الاحوال) مي‌نويسد: «از بعضي ثقات شنيدم كه آخوند ملاّ محمد تقي مجلسي نقل كرده كه:

شب از شبها بعد از نماز و تهجّد و گريه و زاري به درگاه قادر متعال، خود را به حالتي ديدم كه دانستم هر چه بخواهم عنايت مي‌فرمايد و در انديشه بودم كه چه بخواهم؟ دنيوي يا اخروي؟ كه ناگاه صداي گريه محمد باقر از گهواره بلند شد، من گفتم: الاهي به حق محمد و آل محمد (ص) اين طفل را مروّج دين و ناشر احكام سيّد المرسلين گردان و موفّق كن او را به توفيقات بي‌نهايت خود».

 
 
     
 
 

حكايت هيجدهم:

ميرزا سليمان تنكابني

صاحب كتاب قصص العلماء درباره پدرش مرحوم ميرزا سليمان تنكابني كه از شاگردان حكيم بزرگ، آخوند ملاّ علي نوري است، مي‌نويسد:

«پدرم، مواظب نماز اول وقت و نوافل وارده بود و هر روز يك جزء از قرآن را تلاوت مي‌كرد و هر روز صبح سوره يس و صد مرتبه ذكر «لا اِلهَ اِلاِّ اللهُ الملكُ الحَقُّ المُبينْ» و برخي اوراد و اذكار ديگر را قرائت مي‌كرد و سوره واقعه را در قنوت نماز (نافله عشاء) مي‌خواند و نماز شبش هيچ وقت ترك نشد.

شبي، هنگام سحر از خواب بيدار شدم، ديدم پدرم نشسته است و به شدّت گريه مي‌كند. بعد از پايان گريه‌اش، سئوال كردم علّت گريه چيست؟

فرمود: «در قنوت نماز وتر، مناجات (خمس عشره) را مي‌خواندم و مي‌گريستم، ناگاه شنيدم كه از سقف اتقاق، آوازي برآمد كه: «ايُّها العالم العالم ... ».

مرحوم والد، بيش از اين سخني نفرمود و دنباله صدايي را كه شنيده بود اظهار نكرد، سپس فرمود: «وقتي آن آواز را شنيدم، چنان گريه بر من غالب شد كه نتوانستم نماز را تمام كنم، بي‌‌اختيار نشستم و گريستم. و تا من زنده هستم، راضي نيستم اين راز را به كسي بگوييد».

 

 
 
     
 
 

حكايت بيستم:

نمازهاي ملاّ هادي سبزواري

حاج ملاّ هادي سبزواري در تمام عمر، يك سوم آخر شب را بيدار و به راز و نياز و خواندن دعاي جوشن كبير و نماز شب سرگرم بود و با ناله و گريه و مناجاتهاي نيمه شب خانواده وي كه در حجره‌هاي بالا خانه در خواب بودند از خواب بيدار مي‌گشتند و صداي حكيم را مي‌شنيدند و در تمام مدّت تدريس ممكن نشد كه بانگ مؤذّن بلند شود و ايشان درسي را قطع ننموده و به بيانات خود پايان ندهند. و صدايشان به اذان بلند نشود.

 

 
 
     
 
 

حكايت بيست و يكم:

در حالات حاج شيخ حسنعلي اصفهاني (معروف به نخودكي)

آقاي نظام التوليه سَر كشيك آستان قدس رضوي نقل كرد كه:

نوبت كشيك من بود. اول شب خادم آستان مباركه (حضرت رضا) به من مراجعه كردند و گفتند به علّت سردي هوا و بارش برف زائري در حرم نيست، اجازه دهيد حرم را ببنديم، من نيز به آنان اجازه دادم. مسئولين، درها را بستند و كليد‌ها را آوردند. مسئول بام حرم مطّهر آمد و گفت: «حاج شيخ حسنعلي اصفهاني از اول شب تاكنون بالاي بام و در پاي گنبد مشغول نماز مي‌باشند و مدّتي است كه در حال ركوع ديديم، اگر اجازه دهيد به ايشان عرض كنيم كه مي‌خواهيم درها را ببنديم».

گفتم: «خير، ايشان را به حال خود بگذاريد، و مقداري هيزم در اطاق پشت بام كه مخصوص مستخدمين است بگذاريد كه هرگاه از نماز فارغ شدند استفاده كنند و در بام را نيز ببنديد».

مسئول مربوطه مطابق دستور عمل كرد و همه به منزل رفتيم. آن شب برف بسياري باريد. هنگام سحر كه براي باز كردن درهاي حرم مطّهر آمديم، به خادم بام گفتم برو ببين حاج شيخ در چه حالند. پس از چند دقيقه خادم مزبور بازگشت و گفت: «ايشان همان طور در حال ركوع هستند و پشت ايشان با سطح برف مساوي شده‌ است». معلوم شد كه ايشان از اول شب تا سحر در حال ركوع بوده‌اند و سرماي شديد آن شب سخت زمستاني را هيچ احساس نكرده‌اند، نماز ايشان هنگام اذان صبح به پايان رسيد.

- شيخ صدوق از رجاء ابن ابي‌ضحاك كه از طرف مأمون براي بردن امام رضا (ع) از مدينه به مرو ماموريت داشت روايت كرده است كه گفت من از مدينه تا مرو همراه امام بودم. به خدا سوگند كسي را در پرهيزكاري و كثرت ذكر خدا و شدت خوف از حق تعالي مانند او نديدم و جريان عبادت آن جناب در شبانه‌ روز چنان بود كه چون صبح مي‌شد، نماز صبح را ادا مي‌كرد و بعد از سلام نماز در مصلاي خود مي‌نشست تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مي‌گفت و صلوات بر حضرت رسول و اولاد او مي‌فرستاد تا آفتاب طلوع مي‌كرد، پس از آن به سجده مي‌رفت و سجده را چندان طول مي‌داد تا روز بلند مي‌شد سپس سر از سجده برمي‌داشت و با مردم حديث مي‌كرد و تا نزديكي زوال آفتاب آنان را موعظه مي‌فرمود پس از آن تجديد وضو كرده و به مصلاي خود برمي‌گشت و چون زوال مي‌شد، برمي‌خاست و شش ركعت نافله اظهر به جا مي‌آورد و چون فارغ مي‌شد اذن نماز مي‌گفت. سپس اقامه نماز مي‌گفت و تسبيح و تحميد و تكبير بسيار مي‌گفت.

حضرت در هر شهري كه ده روز اقامت مي‌كرد روزها روزه مي‌گرفت و چون شب مي‌شد. پس از نماز افطار مي‌كرد و نافله نمازهاي مغرب و نماز شب و شَفع و وَتر و نماز صبح را در حضر و سفر ترك نمي‌كرد اما نوافل نمازهاي چهار ركعتي را (ظهر و عصر و عشا) در سفر ترك مي‌كرد و بعد از بجا آوردن نمازهاي مزبور سي ‌مرتبه تسبيحات اربعه را مي‌خواند و مي‌فرمود اين به جهت تمامي نماز است و هميشه در موقع دعا چه در نماز و يا غير نماز اقتدا مي‌كرد به رسول الله و اولاد او صلوات زياد فرستادن و قرآن را بسيار تلاوت مي‌نمود و هرگاه به آيه‌اي كه در آن ذكر بهشت يا دوزخ شده مي‌رسيد گريه مي‌كرد و از خدا سؤال بهشت مي‌نمود و از آتش پناه مي‌جست و هرگاه در قرآن يا ايها الذين آمنوا را قرائت مي‌كرد آهسته مي‌گفت «لبيك اللهم لبيك» و در هيچ شهري وارد نمي‌شد مگر اينكه مردم قصد خدمتش مي‌نمودند و از معالم دين خود مي‌پرسيدند حضرت آنها را جواب مي‌فرمود و براي آنها احاديث بسياري از پدرانش و علي (ع) و رسول خدا مي‌گفت ابن ابي‌ضحاك گويد: پس چون آن حضرت را نزد مأمون بردم از من خبر حال او را در بين راه پرسيد و من آنچه از آن جناب مشاهده كرده بودم در اوقات شب و روز و حركت و اقامت به مأمون خبر دادم مأمون گفت بلي يا بن ابي ضحاك، علي‌ بن موسي بهترين اهل زمين و اعلم و اعبد آنهاست ولي اين مطلب را به كسي مگو چون نمي‌خواهم فضل آن جناب ظاهر شود مگر به زبان من و به خدا استعانت مي‌جويم كه او را بلند كنم و قدرش را رفيع سازم.

 
 
 
     
 
 

حكايت بيست و پنجم:

مادر آيت الله ميرزا مهدي شيرازي

مرحوم ميرزا مهدي شيرازي فرمودند: «موقعي كه والده ما براي نماز شب بر مي‌خاست مرا هم كه هنوز كودك خردسالي بودم از خواب بيدار مي‌نمود و از پشت بام پايين آورده نزد خود مي‌نشانيد و مشغول نماز شب مي‌شد و به من مي‌گفت: «مهدي بيدار بمان».

پدرم فرمود: «در آن موقع از شب چشمان مرا خواب گرفته بود به طوري كه مي‌خواستم از پله‌ها به طرف زمين پرتاب شوم».

 
 
     
 
 

حكايت بيست و هفدم:

نماز شب و نورافشاني خانه‌ها

از استاد الهي و عارف ربّاني مرحوم حاج شيخ جواد انصاري همداني نقل شده كه مي‌فرمود: «فلاني با اينكه شخص عوامي است شبي كه براي نماز شب به پا خاسته، مشاهده نموده كه در حدود 500 خانه از خانه‌هاي همدان نورافشاني مي‌كند و به او الهام شده كه در اين خانه‌ها نماز شب خوانده مي‌شود و علاوه بر آن، در نقطه‌اي عمودي از نور مشاهده كرده كه تا آسمان كشيده شده است و الهام شده است كه وجود مقدّس حضرت بقية‌ الله است كه به نماز شب ايستاده است».

 
 
     
 
 

حكايت بيست و هشتم:

شهيد قدّوسي و نماز شب

در رابطه با حالات اين شهيد بزرگوار گفته شده كه:

او حتّي به مستحبّات و مكروهات، بسيار اهميّت مي‌داد. نماز شب را براي روحاني لازم مي‌دانست. يك شب در مسجد گوهرشاد با نگراني مي‌فرمود: «برايم بسيار ناگوار و غير منتظره بود كه شنيدم، يكي از اساتيد مدرسه حقّاني مقيّد به نماز شب نيست. با ايشان صحبت كردم، معلوم شد سبكي معده را در شب رعايت نمي‌كند».

بار ديگر مي‌فرمود: «ما وقتي در نهاوند بوديم، سالي يك بار به صورت خانوادگي منزل يكي از آشنايان دعوت مي‌شديم. من پس از تكرار چند نوبت، ديدم همان شبي كه ما، در آن مهماني غذا مي‌خوريم، نماز صبح روز بعد به آخر وقت كشيده مي‌شود و موفّق به نماز شب نمي‌شويم. متوجّه شدم در اموال آن شخص اشكالي وجود دارد». 

 
 
     
 
 

حكايت سي‌ام:

محدّث قمي (شيخ عباس قمي)

محدّث قمي در هنگام تلاوت قرآن وقتي به آيه شريفه «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْس اِلاّ لِيَعْبُدون» (جن و انس را نيافريدم مگر براي عبادت) مي‌رسيد لرزه بر اندامش مي‌افتاد و مي‌فرمود: «و ااَسفا چقدر غافليم و چه اندازه از خدا دور افتاده‌ايم». در حاليكه عبادت و پرستش او هدف از آفرينش جنّ و انس بوده است.

و چرا ما از آن هدف مبارك دور افتاده باشيم و اين ورد زبان ايشان بود و هر جا كه منبر مي‌رفت و موعظه مي‌كرد فلسفه آفرينش موجودات و انسان را يادآوري مي‌كرد و مي‌گفت «فراموش نكنيد كه عبادت خدا هدف خلقت است».

فرزند ايشان مرحوم حجة الاسلام آقاي حاج ميرزا علي محدّث زاده نقل كرده است: «پدرم شب جمعه‌اي پس از نماز شب، در نجف اشرف مشغول خواندن سوره «يس» مي‌شود وقتي كه به آيه شريفه «هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي كُنْتُمْ تُوْعَدُون» مي‌رسد چند بار آن را تكرار كرده و مكرراً مي‌گويد «اعُوذُ بِاللهِ مِنَ النَّار» پناه مي‌برم به خداوند از آتش جهنّم و چنان منقلب مي‌شود كه نمي‌توان بقيّه سوره را بخواند و به همان حال باقي مي‌ماند تا هنگام اذان صبح كه مشغول نماز صبح مي‌شود.

 
 
     
 
 

حكايت سي و يكم:

در نماز شب مؤمنين را دعا كنيد

حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي روزي پس از پايان درس، عازم حجره يكي از طلبه‌ها كه در مدرسه دارالشفا بود، به حجره آن طلبه وارد شد و پس از به جاي آوردن مراسم احترام و اندكي جلوس برخاست و حجره را ترك گفت. هدف از اين ديدار از او پرسيده شده، در پاسخ فرمودند:

«شب گذشته هنگام سحر، فيوضاتي بر من افاضه شد كه فهميدم از ناحيه خودم نيست و چون توجّه كردم ديدم اين آقاي طلبه به تهجّد برخاسته و در نماز شبش به من دعا مي‌كند و اين فيوضات اثر دعاي اوست اين بود كه بخاطر سپاسگزاري از عنايتش به ديدار او رفتم».

 
 

 

 

 

صفحه   1 | 2