حكايت سي و سوم:

شيخ جعفر كاشف الغطاء محقق بزرگ

(شيخ در عبادت و صفاى باطن و حالت تضرّع و زارى به درگاه حضرت بارى و تهجّد و سحر خيزى و دعا و مناجات، يكى از اوتاد روزگار بوده و تا سر حدّ قدرت نمى‌گذاشته عمل مستحبى از او فوت شود).

شهيد محراب، ملاّ محمد تقى برغانى قزوينى مي‌گويد:

(روزى مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء وارد قزوين شد و در منزل يكى از بزرگان رحل اقامت افكند. در آن منزل، باغى نيز وجود داشت. وقت خواب فرا رسيد و همه خوابيدند و من هم در گوشه آن باغ خوابيدم.

چون پاسى از شب گذشت، شنيدم شيخ مرا صدا مى‌زند و مى‌گويد: برخيز و نماز شب به جاى آور.

عرض كردم؛ بلى بر مى‌خيزم.

شيخ رد شد و من دوباره خوابيدم. ناگهان صدايى به گوشم خورد، به دنبال آن روانه شدم وقتى به نزديك جايى كه سر و صدا مى‌آمد رسيدم، ديدم جناب شيخ به تضرّع و گريه و مناجات مشغول است و صداى ايشان چنان در من اثر گذاشت كه از آن شب تاكنون كه 25 سال مى‌گذرد، هر شب برمى‌خيزم و به مناجات مشغول مى‌شوم).

در (فوائد الرضويه) مى‌نويسد: در بعضى از مؤلّفات ديدم كه سالى شيخ گذرش به يكى از شهرهاى ايران افتاد. اهل آن جا خواستند نماز را با آن جناب به جماعت گزارند. مساجد شهر كم وسعت و غير كافى بود، لاجرم در ميدانى اجتماع كردند و با شيخ نماز جماعت خواندند.

پس از نماز از آن بزرگوار خواهش نمودند كه موعظه بفرماييد، شيخ فرمود: من فارسى را خوب نمى‌دانم. اصرار كردند، شيخ بر منبر آمد و فرمود: مردم! شما مى‌ميريد و شيخ هم مى‌ميرد، پس فكر روز بازپسين نمائيد. ايها النّاس! شهر شما مثل بهشت است، چه، در بهشت قصور است و در اين شهر نيز قصور عاليه و بوستانهائى است كه داراى نهرهاست ... و در بهشت تكليف از قبيل نماز و روزه و ساير عبادات، برداشته است. همچنين است در شهر شما كه نماز و روزه و عبادات و ديگر امور برداشته شده است اين تعريض بود از شيخ بر اهل آن شهر در مواظبت نداشتن آنها به فرائض الهى و ارتكاب محرمات و مناهى.

پس نگاه فرمود: در پاى منبر يكى از ذاكرين را ديد، به او فرمود: برخيز و ذكر مصيبت كن و از منبر فرود آمد.

و چون ائمه جماعت آن شهر نوافل را به جاى نمى‌آورند، اين مطلب به شيخ عرض شد، شيخ فرمود: هر كه نماز نافله نكند به او اقتدا نكنيد، ائمه جماعت كه اين سخن را شنيدند همگى بناى نافله گذاشتند.

شيخ حسن فرزند كاشف الغطاء مى‌گويد: عادت شيخ جعفر آن بود كه هر شب وقت سحر بيدار بود و مى‌آمد دَمِ در اتاقها و عيال و اطفال همه را بيدار مى‌كرد و مى‌گفت: برخيزيد و نماز شب بخوانيد و همه بر مى‌خاستند.

من در آن زمان كودك بودم و خواب بر من غلبه ميكرد. وقتى كه شيخ دَمِ در اتاق من مى‌آمد و صدا مى‌زد برخيز، من به همان حالت كه دراز كشيده بودم مى‌گفتم: ولا الضّالين، يا، اللّه اكبر؛ يعنى، من مشغول نمازم.

 
 
     
 
 

حكايت سي و چهارم:

استادِ آيت اللّه العظمى بروجردى

استادِ آيت اللّه العظمى بروجردى مي‌گويد كه مرحوم آيت اللّه سيّد محمد باقر درچه‌اى، استاد آيت اللّه بروجردى و ميرزاى نائينى و آقا نجفى قوچانى و ... در قنوتِ نماز شب، دعاى ابوحمزه ثمالى را با حالت ايستاده، مى‌خواندند.

 
 
     
 
 

حكايت سي و پنجم:

سجدهاي طولانى مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكى رحمه الله عليه

من استادى داشتم بزرگوار، عارف، عامل و كامل [مراد آخوند ملاّحسينقلى همدانى است] كه نظير او را نديده‌ام. از او درباره عملى كه مجرب و در اصلاح قلب و تحصيل معارف مؤثّر باشد، سؤ ال كردم.

در پاسخ فرمود: براى اين امر، هيچ كارى مانند مداومت بر يك سجده طولانى در هر شبانه روزى يك مرتبه كه در آن (لا إِلهَ اِلاّ أَنْتَ سُبْحانكَ إِنَّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ) گفته شود، نيست.

انسان اين ذكر را بگويد در حالى كه خود را در زندانِ طبيعت زندانى و مقيّد به قيد و بندهاى اين اخلاق رذيله ببيند و اقرار داشته باشد كه خدايا، تو مرا گرفتار اين پستيها نكردى و در حق من ظلم روا نداشتى، و تنها من به خويشتن ستم كردم.

ملكى رحمه الله عليه ادامه مى‌دهد:

اصحاب و شاگردان او به اين دستور، عمل مى‌كردند و بعضى از آنها اين ذكر را سه هزار مرتبه در سجده مى‌گفتند و خلاصه اين سجده و بركاتش نزد عاملانِ به آن، معروف است ولى به شرط آنكه بر آن مداومت شود. استادم به خواندن صد مرتبه سوره قدر [اِنّا أَنْزَلْنا] در شب و عصر جمعه نيز امر فرمود.

 
 
     
 
 

حكايت سي و ششم:

گفتارى از ملاّ حسينقلى همدانى (ره) عارف بزرگ

اين عارف بزرگ در نامه‌اى مى‌نويسد: (... خلاصه بعد از سعى در مراقبت، البته طالب قُرب، بيدارى و قيام سحر را لااقل يك دو ساعت به طلوع فجر مانده الى مطلع الشّمس از دست ندهد. و نماز شب را با آداب و حضور قلب به جا بياورد.

و اگر وقتش زيادتر باشد به ذكر يا فكر يا مناجات مشغول بشود؛ ليكن قدر معيّنى از شب بايد مشغولِ ذكر با حضور بشود. در تمام حالاتش خالى از حزن نبوده باشد، اگر ندارد تحصيل نمايد به اسبابش. و بعد از فراغ، تسبيح سيده نساء عليه السلام و دوازده مرتبه سوره توحيد و ده مرتبه، (لا إِله إِلاّ اللّهُ، وَحْدَهُ لا شَريْكَ لَهْ لَهُ المُلكِ) إ لى آخر و صد مرتبه لا إِلهَ إِلاّ اللّهُ و هفتاد مرتبه استغفار بخواند. و قدرى از قرآن شريف تلاوت نمايد. و دعاى معروفِ صبح [كه در (مفاتيح ) محدّث قمى، قبل از دعاى كميل مسطور است] يعنى يا مَنْ دَلَعَ لِسانَ الصّباح إِلى آخر، البته خوانده شود. و دائماً با وضو باشد و اگر بعد از هر وضو دو ركعت نماز بكند بسيار خوب است. ملتفت باشد كه به هيچ وجه اذيتش به غير نرسد و در قضاء حوائج مسلمين لاسيّما عُلَما وَ لا سيّما أَتْقِيائِهِمْ سعى بليغ نمايد ... و در شب جمعه صد مرتبه و در عصر روز جمعه صد مرتبه، سوره قدر بخواند).

 
 
     
 
 

حكايت سي و هفتم:

نامه‌اى به مرحوم كمپانى حاج ميرزا جواد ملكى  

نامه اى به مرحوم كمپانى حاج ميرزا جواد ملكى، در نامه‌اى كه به عنوان پاسخ نامه علاّمه محمد حسين كمپانى اصفهانى، فيلسوف و اصولى مشهور نگاشته، دستوراتى به نقل از استاد خود، مرحوم ملا حسينقلى همدانى ذكر كرده كه قسمتى از آن را انتخاب كرده در اينجا مى آوريم.

(... مرحوم مغفور مى‌فرمودند: بايد انسان يك مقدار زياده بر معمول تقليل غذا و استراحت بكند تا جنبه حيوانيّت كمتر و روحانيّت قوّت بگيرد و ميزان آن را هم چنين مى‌فرمودند، كه انسان اولاً: روز و شب زياده از دو مرتبه غذا نخورد حتى تنقّل مابين الغذائين نكند.

ثانياً: هر وقت غذا مى‌خورد بايد مثلاً يك ساعت بعد از گرسنگى بخورد آنقدر بخورد كه تمام سير نشود اين درْ كمّ غذا، و امّا كيفش بعد از آداب معروفه، گوشت زياد نخورد به اين معنى كه شب و روز هر دو نخورد و در هر هفته دو سه دفعه هر دو را، يعنى، هم روز و هم شب را ترك كند و يكى هم اگر بتواند للتكيّف [براى كيف كردن و لذّت بردن] نخورد و لامحاله آجيل خور نباشد ... و اگر بتواند روزه‌هاى سه روزه هر ماه را ترك نكند.
و امّا تقليل خواب، مى‌فرمود: شبانه روزى شش ساعت بخوابد.

اينها در تقليل حيوانيّت كفايت مى‌كند. و امّا در تقويت روحانيّت اولاً: دائماً بايد همّ و حُزن قلبى به جهت عدم وصول به مطلوب داشته باشد.

ثانياً: تا مى‌تواند ذكر و فكر را ترك نكند، كه اين دو جناح سير آسمان معرفت است. در ذكر عمده سفارش به اذكار صبح و شام، است اَهَمّ آنها كه در اخبار وارد شده و اَهَمّ تعقيبات صلوات [نمازها] و عمده‌تر ذكر وقت خواب كه در اخبار مأثور است لاسيّما متطّهراً در حال ذكر خواب برود، و شب خيزى مى‌فرمودند: زمستانها سه ساعت، تابستانها يك ساعت و نيم، و مى‌فرمودند كه من در سجده ذكر يونسيّه [لا إِله إِلاّ أ نت سبحانك إِنّى كنت من الظالمين] خيلى اثرها ديدم.

بنده خودم هم تجربه كرده‌ام چند نفر مدّعى تجربه‌اند، يكى هم قرآن كه خوانده مى‌شود به قصد هديه به حضرت ختمى مرتبت (صلوات اللّه عليه و آله) خوانده شود).

دستورى از شاهين بلند پرواز آسمان عرفان مرحوم ملاّحسينقلى همدانى در نامه‌اى چنين مى‌نگارد: (... البته در اجتناب از معصيت كوتاهى مكن و اگر خداى نخواسته معصيت كردى زود توبه نما و دو ركعت نماز به جا آور و بعد از نماز، هفتاد مرتبه استغفار كن و سر به سجده بگذار و در سجده از حضرتِ پروردگار عفو بخواه، اميدوارم عفو بفرمايد.

معاصى [گناهان] كبيره در بعضى از رساله‌هاى عمليه ثبت شده، ياد بگير و ترك نما و زنهار پيرامون غيبت و دروغ و اذيّت مگرد. لااقل يك ساعت به صبح مانده بيدار شو و سجده به جا بياور و آنچه در (منهاج النجاة) مرحوم ملاّمحسن فيض (رضوان اللّه جلّ جلاله عليه) مذكور است كافى و شافى است از براى عمل شب و روز تو به همان نحو عمل نما و سعى كن كه عمل و ذكرت، به محض زبان نباشد و با حضور قلب باشد كه عمل بى‌حضور قلب، اصلاح قلب نمى‌كند، اگر چه ثواب كمى دارد.
البته البته از غذاى حرام فرار كن، مخور مگر حلال.

غذا را كم بخور و زياد مخور؛ يعنى، زياده بر حاجت بُنيه مخور، نه چندان بخور كه تو را سنگين بكند و از عمل باز دارد و نه چندان كم بخور كه ضعف آورد و به سبب ضعف از عبادت مانع شود. و هر قدر بتوانى روزه بگير، به شرطى كه شب جاى روز را پر نكنى. الحاصل: غذا به قدر حاجتِ بدن ممدوح و زياده و كم هر دو مذموم، و شروع به نماز كن با قلب پاك از حقد و حسد و غلّ و غش مسلمانان، و لباس ‍و فرش و مكان نمازت بايد مباح باشد. اگر چه مكان غير محل جبهه نجس بودنش به نجاست غير متعديّه، نماز را باطل نمى‌كند ولى نبودنش بهتر است.

و بايست به نماز [به گونه] ايستادن بنده در حضور مولاى جليل، با گردنِ كج و قلب خاضع و خاشع. وبعد از فريضه صبح هفتاد مرتبه استغفار و صد مرتبه كلمه طيّبه توحيد و دعاى صباح مشهور را بخوان. و تسبيح سيده نساء [فاطمه زهرا عليها السلام] را بعد از فريضه ترك مكن. و هر روز هر قدر بتوانى لااقلّ يك جزء قرآن با احترام و وضو و خضوع و خشوع، بخوان و در بين خواندن حرف مزن مگر در مقام ضرورت. و در وقت خواب شهادت را بخوان و آية الكرسى و يك مرتبه فاتحه و چهار مرتبه سوره توحيد و پانزده مرتبه سوره قدر و آيه (شهداللّه ) [را] بخوان و استغفار هم مناسب است. اگر بعضى از اوقات بتوانى سوره مباركه توحيد را صد مرتبه بخوانى بسيار خوب است و از ياد مرگ غافل مشو. و دست بر گونه راست گذاشته، با ياد خدا بخواب [مثل ميّت در قبر]. و از وصيت كردن غافل مشو. و ذكر مبارك (لا اِله إ لاّ أ نت سُبْحانك اِنِّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمين) را هر قدر [بتوانى] بخوان و در هر وقت بسيار بگو. شب و عصر جمعه در هر يك صد مرتبه سوره مباركه قدر را بخوان و دعاى كميل را در هر شب جمعه ترك مكن. و (مناجات خمس عشرة) را، حالت با هر كدام از آنها مناسب باشد، لاسيّما مناجاتِ شاكين و تابئين و مفتقرين و مريدين و متوسّلين و معتصمين را بسيار بخوان و دعاهاى صحيفه كامله، هر كدام در مقام مناسب بسيار خوب است. و در وقت عصر هفتاد بار استغفار و يك سبحان اللّه العظيم سبحان اللّه و بحمده بخوان و استغفارات خاصه را هم بخوان و سجده طويل را فراموش مكن و قنوت طول دادن بسيار خوب است و همه اينها با ترك معاصى بسيار خوب است.

 
 
     
 
 

حكايت چهل و دوم:

زني صالحه در زمان حضرت عيسى (ع)

 زنى صالحه در زمان حضرت عيسى (ع) در زمان عيسى بن مريم (ع)، زنى بود صالحه عابده، چون وقت نماز مى‌شد، هر كارى كه داشت مى‌گذاشت و به نماز و طاعت مشغول مى‌شد روزى نان مى‌پخت، مؤذن بانگ كرد، نان پختن رها كرد و به نماز مشغول گشت چون در نماز ايستاد، شيطان در وى وسوسه كرد: تا تو از نماز فارغ شوى نان همه سوخته شود. زن به دل جواب داد:

اگر همه نان بسوزد بهتر كه روز قيامت تنم به آتش دوزخ بسوزد. ديگر بار شيطان وسوسه كرد كه: پسرت در تنور افتاد و سوخته شد. زن در دل جواب داد: اگر خداى تعالى قضا كرده است كه من نماز كنم و پسر مرا به آتش بسوزاند من به قضاى خداى تعالى راضى گشتم و از نماز دست برندارم كه اللّه تعالى فرزند را نگاه دارد از آتش.
شوهرِ زن از درِ خانه درآمد، زن را ديد در نماز، نان را در تنور به جاى خويش ديد نسوخته و فرزند را ديد در آتش بازى مى‌كند و يك تار موى از او كم نشده و آتش به قدرت خداى عزّوجلّ بر وى بوستان گشته. چون زن از نماز فارغ گشت شوهر دست او را گرفت و نزديك تنور آورد و در تنور نگريست، فرزند را ديد به سلامت و نان به سلامت هيچ بريان نشده، تعجّب كرد و شكر بارى تعالى كرد و زن سجده شكر بجا ‌آورد خداى عزّوجلّ را. شوهر فرزند را برداشت و به نزديك عيسى (ع) برد و حال قصه با وى بگفت: عيسى (ع) گفت: برو از اين زن بپرس تا چه معاملت كرده است و چه سرّ دارد از خداى؟

اگرچه اين كرامت اگر براى مردان بود، او را وحى مى‌آمد و جبرئيل براى وى وحى مى‌آورد. شوهر پيش زن آمد و از معالمتِ وى پرسيد. زن جواب داد: كار آخرت پيش گرفتم و كار دنيا را باز پس داشتم و ديگر تا من عاقلم هرگز بى‌طهارت ننشستم الا در حال زنان، و ديگر اگر هزار كار در دست داشتم چون بانگ نماز بشنيدم همه كارها به جاى رها كردم و به نماز مشغول گشتم و ديگر هر كه با ما جفا كرد و دشنام داد، كين و عداوت وى در دل نداشتم و او را جواب ندادم و كار خويش با خداى خويش افكندم و به قضاى خداى تعالى راضى شدم و فرمان خداى را تعظيم داشتم و بر خلق وى رحمت كردم و سائل را هرگز باز نگردانيدم اگر اندك و اگر بسيار بودى بدادمى و ديگر نماز شب و نماز چاشت رها نكردمى، عيسى (ع) گفت: اگر اين زن مرد بودى پيامبر گشتى.

عارف ربّانى مرحوم ملاّ حسينقلى همدانى رحمه الله عليه مى‌فرمود:

كسانى كه در مقامات دين به جايى رسيده‌اند، همه از شب خيزها بوده‌اند، از غير آنها ديده نشده است.

 
 
     
 
 

حكايت چهل و پنجم:

نماز شب آيت اللّه سيد احمد كربلايى

درباره آيت اللّه سيد احمد كربلايى رحمه الله عليه از شاگردان ملاّ حسينقلى همدانى رحمه الله عليه مى‌خوانيم كه عارف بزرگ، آقا على قاضى فرمود: شبى از شبها را به مسجد سهله مى‌گذرانديم، به نيمه شب يكى در آمد و به مقام ابراهيم عليه السلام مُقام كرد و از پى فريضه صبح در سجده شد تا طلوع خورشيد، آنگاه برفتم و ديدم: آقاى سيد احمد بكّاء است و از شدّت گريه، خاك سجده گاه را گِل كرده است.

علاّمه آقا بزرگ تهرانى هم درباره مرحوم كربلايى مى‌فرمايد: به هنگام نماز بر وجود خود تسلّطى نداشته و اشكهاى او همانند ابر بهاران فرو مى‌باريد. او كثير البكاء بود... من چندين سال همسايه او بودم، در اين مدّت كارهاى شگفتى از او ديدم ... در نماز به ويژه به هنگام نوافل ليليّه، عنان اختيار از كف مى‌داد و از خود بى‌خود مى‌شد.

يكى ديگر از معاصرين ايشان مى گويد: يگانه كسى بود كه بصر او به بصيرت تبديل شده بود و پرده‌هاى ضخيم طبيعت را به واسطه كثرت عبادت و توغّل در ادعيه و اوراد و مواظبت دايمى بر اداى نوافل از جلوى چشم خود برداشته بود و كسى را بدان مقام نديدم. سيّد السالكين آيت اللّه سيّد احمد كربلايى سرانجام در يك نماز عشق (نماز عصر) به قرب حق نايل شد و به وصال جانان رسيد و مشاهد ابدى محبوب خويش گرديد.

 
 
     
 
 

حكايت چهل و هفتم:

علاّمه محمّد حسين كاشف الغطاء   

هر شب با صداى استاد از خواب بيدار مى‌شد. آيت اللّه شيخ آقا بزرگ تهرانى رحمه الله عليه مى‌گويد: روزى علاّمه محمّد حسين كاشف الغطاء به استاد بزرگمان علامه نورى گفت: بعضى از شبها احساس سنگينى مى‌كنم و نماز شب از دست مى‌رود. علامه نورى با عتاب پدرانه‌اى فرمود: چرا؟ چرا؟ برخيز! برخيز!.

پس از گذشت سالها علامه نورى وفات كرد. روزى علاّمه كاشف الغطاء به من فرمود: صداى رساى استادم محدّث نورى هر شب ساعتى به سپيده صبح به گوشم مى‌رسد و مرا بيدار مى‌كند و به نماز شب بر مى‌خيزم. صدايى كه صلا در مى‌دهد: محمّد حسين! فرزندم ! چرا؟ چرا خوابيده‌اى؟ بيدار شو، برخيز، برخيز!

 
 
     
 
 

حكايت چهل و هشتم:

نجات از شرّ دشمن به وسيله نماز شب

احمد بن محمد بن علی علوی حسینی مصری می‌گوید:

«حاکم مصر نزد احمد بن طولون، از من سعایت (بدگویی) کرده بود؛ لذا همّ و غم شدیدی مرا در خود گرفت؛ به طوری که بر جان خود می‌ترسیدم. به همین جهت به قصد بیت الله الحرام از مصر خارج شدم و از آن جا به عراق رفته وارد کربلا شدم و به قبر مطهر حضرت سید الشهداء (ع) پناه آوردم و از حضرتش امان طلبیدم و تا پانزده روز در آن مکان شریف بودم و دعا و زاری می‌نمودم.

تا آنکه یک وقت در میان خواب و بیداری ناگاه مولای خود حضرت صاحب الزمان و ولیّ الرحمن (ع) را زیارت کردم. فرمودند:

امام حسین علیه السلام به تو می‌فرمایند: فرزند من، آیا از فلان کس ترسیده‌ای؟

عرض کردم: آری؛ چون قصد کشتن مرا دارد و به همین جهت به مولای خود پناه آورده‌ام تا از او شکایت کنم.

حضرت فرمودند: چرا خدا را به دعایی که پیامبران در شداید و فشارها خوانده و نجات یافته‌اند، نخوانده‌ای؟

عرض کردم: آن دعا کدام است؟

فرمودند: شب جمعه غسل کن و نماز شب بخوان و سجده شکر انجام بده. بعد این دعا را در حالی که بر سر زانو و سر انگشتان پاها نشسته‌ای، بخوان.

و خود حضرت آن دعا را برایم خواندند و پنج شب متوالی این کار را انجام می‌دادند تا از حفظ شدم. شب ششم شب جمعه بود و دیگر تشریف نیاوردند. من برخاستم و غسل نمودم و تغییر لباس دادم بعد نماز شب را به جای آورده و سجده شکر کردم. سپس بر سر زانو و انگشتان پا نشسته دعا را خواندم.

شب شنبه آن حضرت را در خواب دیدم؛ فرمودند:

دعایت مستجاب شد و دشمنت بعد از آن که دعا را خواندی پیش روی کسی که نزد او سعایت کرده بود (احمد بن طولون) به هلاکت رسید.

احمد بن علوی مصری می‌گوید: صبح امام حسین (ع) را وداع گفته به سوی مصر روانه شدم. وقتی به اردن رسیدم مردی از همسایگان مصری خود را دیدم، که از اهل ایمان و شیعه بود. او به من خبر داد که احمد بن طولون دشمن تو را دستگیر کرد و دستور داد سرش را از پشت گردن بریدند و بدن او را به نیل انداختند و این جریان در شب جمعه اتفاق افتاد.

بعد از تحقیق، معلوم شد این کار مقارن تمام شدن دعای من بوده است؛ همان گونه که مولایم به من خبرش را داده بودند.

سید بن طاووس (ره) این قضیه را با سند دیگر و اندک اختلافی نقل کرده است که: احمد بن علوی مصری می‌گوید:

«در بازگشت، به مصر وقتی به یکی از منازل رسیدم ناگاه قاصدی از طرف اولاد خودم را دیدم. آن قاصد به همراه خود نامه ای به این مضمون داشت: آن مردی که از او فرار کردی، عده ای را به میهمانی دعوت کرد و برایشان سفره ای مهیا نمود.

میهمانان بعد از صرف غذا متفرق شدند و او هم شب خوابید در حالی که غلامانش در همان مکان حضور داشتند. صبحگاهان از وی هیچ صدا و اثری احساس نشد. لحاف را از صورتش برداشتند اما با کمال تعجب مشاهده کردند که سرش از قفا بریده و خونش جاری است».

 
 
     
 
 

حكايت پنجاه و يكم:

نماز شب در اسارت

يكى از برادران آزاده مى‌گويد:

در يكى از اردوگاهها، پس از آن كه عزيزى از ميانمان رخت بربست و به شهادت رسيد، گروهبان عراقى درباره‌اش گفت: (او اسيرى بود كه هر شب در گوشه اتاق شماره 12 نماز شب مى‌خواند). امام حسين (ع) از رسول خدا (ص) نقل كرد: كه آن حضرت فرمود: كسى كه عمرش با قيام شب و عبادت خدا خاتمه يابد اهل بهشت است.

 
 
     
 
 

حكايت پنجاه و سوم:

توجه تام به حضرت حقّ

در نجف رسم بود که طلاب در ایام زیارتی، دسته دسته و بسیاری از اوقات با پای پیاده برای زیارت عتبات عالیات می رفتند و شب را در بین راه به جهت خواندن نماز شب توقف و هر یک در گوشه ای مشغول نماز شب می‌شدند.
در یکی از سفرها آقای روحانی پیر مردی که همراه آنها بود بیشتر فاصله گرفت و مشغول نماز شب شد، ناگهان آقایان غرش و نعره شیری را از نزدیک شنیدند و در صدد بر آمدند که چه بکنند. دیدند شیر به سوی آن پیرمرد می‌رود، گفتند: «إنا لله و إنا إلیه راجعون» هیچ کاری نمی‌توانستند انجام بدهند، شیر رفت و رفت و رفت تا چند قدمی آن آقا ایستاد، آقا هم ظاهراً در رکعت وَتر بود، شیر چند دقیقه کنار آقا ایستاد و آقا را نگاه می‌کرد، آقا هم مانند مجسمه ایستاده بود و هیچ تکان نمی‌خورد، بعد از دقایقی شیر حرکت کرد و رفت.

چون قدری دور شد آقایان دوان دوان به خدمت آقا رفتند و بعد از تمام شدن نماز وَتر به او گفتند: آقا! از شیر نترسیدی؟ شگفت اینکه پا به فرار نگذاشتی، أحسنت! عجب دل قوی و با جرئتی داری؟ آقا فرمود: بله من ترسیدم، خیلی هم ترسیدم اما دیدم با فرار کردن از چنگال او نجات نمی‌یابم، لذا به خود گفتم که پس چه بهتر حال که باید طعمه شیر شوم، در حال مناجات و راز و نیاز با قاضی الحاجات باشم. و با این حال خوب از دنیا بروم.

حجة الاسلام و المسلمین آقای تهرانی یکی از شاگردان آقا جریان فوق را به صورت ذیل از آیت الله بهجت نقل میکند:

«حضرت استاد این قضیه را مکرر به این صورت نقل می‌فرمودند که در نجف معروف شده بود که فلان آقا از شیر نمی‌ترسد و در بیابان شیر را دیده نترسیده است.
از خود آقا در این باره سؤال می‌کنند می‌فرماید: نه، من نیز خیلی از شیر می‌ترسم، ولی وقتی در بیابان مشغول نماز بودم ناگهان شیری از بالای کوه به سوی من سرازیر شد، با خود گفتم: بهتر است اینک که قدرت بر رهایی از شیر را ندارم فکر فرار را کنار گذارم و همچنان به نماز مشغول شوم، و چه بهتر که مرا در حال نماز بدرد، لذا از نماز دست بر نداشتم و هیچ عکس العملی از خود نشان ندادم، تا اینکه شیر نزدیک من آمد و دید من کاری نمی کنم، دورادور من گشت و رفت».

 
 
 
 
 

 حكايت سي و دوم:

نماز شبهاي حضرت امام خمينى (ره)

صديقه مصطفوى (دختر حضرت امام) اظهاركرده است: يادم مي‌‏آيد از دوران كودكى كم خواب بودم. چندين بار نيمه‏‌هاى شب بيدار مي‌‏شدم و مكرر نماز شب آقا را مي‌‏ديدم. از خود مي‌‏پرسيدم: چرا آقا در هنگام شب اين قدر مى‏گريد. خيلى از شبها مهتاب بود و در پرتو روشنايى آن، اشكهاي آقا را مشاهده مي‌‏كردم و اين وضع براى من كه ‏طفلى بيش نبودم شگفت آور‏ بود. در مدتي هم كه به نجف مى‏رفتم و بچه‌‏هاى كوچك داشتم و شبها بيدار مي‌‏شدم، آقا در اتاقشان كه رو به ‏روى محل اقامت ما بود در ايوان كوچكى نماز شب مي‌‏خواندند و من‏ احساس مي‌‏كردم براى اين كه صدايشان را نشنويم گريه‌هايشان را با بلند گويى كه مناجات پخش مي‌‏كرد تطبيق مى‏دادند و من چون بيدار بودم صداى گريه آقا را مي‌‏شنيدم.

- برخى خويشاوندان كه از پانزده سالگى با امام بوده‏اند گفته‏اند از دوران نوجوانى كه با امام در خمين بوديم، آقا يك چراغ موشى ‏كوچك مي‌‏گرفتند و مي‌‏رفتند به يك قسمت ديگر كه هيچ كس بيدار نشود و نماز شب مى‏خواندند.

همسر امام مي‌‏گويند تا حالا نشده كه من از نماز شب ايشان بيدار شوم، چون چراغ را مطلقاً روشن نمي‌كردند. حتى‏ چراغ دستشويى را روشن نمي‌‏كردند تا كسى بيدار نشود.

هنگام ‏وضوى نماز شب يك ابر زير شير آب مي‌‏نهادند كه صداى چكه و ريزش‏ آب موجب بيدارشدن كسى نگردد.

- آية ‏الله سيد مصطفى خوانسارى صحنه‏اى از عبادت امام را اين ‏گونه نقل كرده ‏است:

يك سال در قم برف زيادى آمده و سيل، نصف اين شهر را خراب ‏كرده بود؛ در همان وضع با آن شدت سرما و يخبندان، امام نيمه‏‌هاى ‏شب از مدرسه دارالشفا، به مدرسه فيضيه مي‌‏آمد و به هر زحمتى بود يخ حوض مدرسه را مي‌‏شكست، وضو مي‌‏گرفت و به مدرسه مي‌‏رفت و در تاريكى مشغول تهجدش مي‌‏شد. نمي‌‏توانم بازگو كنم امام (ره) چه حالى داشت، با يك سرور و شادى معنوى نماز شب را به جاى مي‌‏آورد و هنگام اذان مى‏آمد مسجد و پشت ‏سر آية الله حاج ميرزا جواد ملكى به نماز مي‌‏ايستاد و بعد بر مى‌گشت و مشغول مباحثاتش مي‌‏شد.

 - بانو فاطمه طباطبايى (همسر مرحوم سيد احمد خميني) گفته است:

در سال ‏1349 شمسى با حاج ‏احمد آقا ازدواج كردم و در سال 1352 شمسى با همسر و فرزند نه ‏ماهه‏ام به عراق رفتم. نيمه شب بود كه به منزل امام (ره) رسيديم، خودشان آمدند، در را باز كردند؛ چند دقيقه‏اى ‏به احوال پرسى گذشت و بعد نماز شب را شروع كردند، اين براى من‏ بسيار شگفت آور بود، زيرا نماز شب واجب نبود و مي‌توانستند قدرى ‏ديرتر بخوانند، اما با وجود اين كه علاقه زيادى به پسرشان، حاج‏ احمد آقا، داشتند و چند سالى بود كه از ايشان دور بودند مشغول ‏نماز شدند. بعدها پي‌بردم اين رفتار امام (ره) به دليل علاقه وافرشان به ‏نماز بوده است.

- حضرت امام در نخستين شب اقامتشان در پاريس در آپارتمان كوچكى ‏اقامت كردند، هنگام خواب به اتاق خود رفتند، ساعت دو بعد از نيمه شب كه به وقت نجف چهار و به وقت تهران چهار و نيم بعد از نيمه شب بود، از اتاق خود بيرون آمدند، وضو گرفتند و برگشتند، هنوز چهار ساعت ‏به اذان صبح مانده بود، يكى از اطرافيان ‏مي‌گويد: تعجب كرديم كه چرا ايشان زود از خواب برخاسته‏اند. صبح ‏معما حل شد، زيرا امام (ره) فرمودند: اين جا چه ‏طور است؟ ديشب هر چه ‏نشستم كه صبح شود نماز بخوانم هوا روشن نشد، مشخص گرديد كه ‏ايشان به عادت هر شب مطابق با افق نجف اشرف دو ساعت‏ به اذان‏ صبح مانده براى نماز شب بلند شده‏اند، خدمتشان عرض كرديم، افق ‏اين جا با عراق دو ساعت اختلاف دارد. فرمودند: بياييد ساعت مرا درست كنيد.

حتى در شب پرواز سرنوشت‏ ساز دوازدهم بهمن سال ‏1357 شمسى اين ‏برنامه عبادى امام ترك نشد. يكى از اصحابشان كه در هواپيما بوده نقل مي‌‏كند: به احترام آقا طبقه بالاى هواپيما را اختصاص به‏ امام دادند تا در آن جا استراحت كند و كسى مزاحمشان نباشد، من ‏جسارت كردم و گفتم بروم ببينم امام در چه حالى است، وقتى به ‏طبقه بالا رفتم ديدم امام مشغول نمازند و در حال ريختن اشك ‏هستند.

- يك روز در قم حضرت امام بيمار شدند به دستور پزشكان مى‏بايست‏ به تهران انتقال يابند؛ هوا بسيار سرد بود و برف مي‌‏باريد. يخ ‏بندان عجيبى در جادهها وجود داشت. حضرت امام با اين كه چندين ‏ساعت در آمبولانس بودند به محض آن كه به بيمارستان قلب تهران ‏منتقل شدند باز هم نماز شب را به جاى آوردند.

بعد از عمل جراحى هر لحظه كه امام مشكل خاصى نداشتند چشمان‏ خود را روى هم مي‌‏نهادند و مي‌خوابيدند حتى پزشكان به اين شك ‏مى‏افتادند كه نكند اثر داروهاى بيهوشى است كه ايشان را به اين‏ صورت در مي‌‏آورد. اما زمانى كه وقت نماز شب فرا مي‌‏رسيد خودشان‏ بيدار مي‌‏شدند و مي‌‏فرمودند وقت نماز است و اين در حالى بود كه ‏براى به خواب رفتنشان به امام دارو مي‌‏دادند اما به همان حالت‏ عادى راس ساعت دو بعد از نيمه شب نماز شب را اقامه مي‌‏كردند و حتى شور و حال افزونترى داشتند.

يكى از نزديكان امام نقل مي‌‏كرد وقتى وارد اتاق بيمارستان شدم ايشان را در حالت عجيبى يافتم. آن قدر گريسته بودند كه تمامى چهره منورشان خيس شده بود، هنوز هم اشكهاى مباركشان چون باران جارى بود و چنان با خداى خود راز و نياز مى‏كردند كه من تحت تاثير قرار گرفتم، وقتى متوجه من ‏شدند با حوله‏اى كه بر شانه داشتند صورت خود را خشك كردند.

 - امام خميني ظهرها از ساعت ‏يازده و نيم تا يك بعد از ظهر مشغول نماز بودند، يكى از خواهرانى كه در بيت ايشان مشغول خدمت‏ بوده، گفته است: از دفتر زياد به من قند و آب مي‏دادند كه ببرم و تبرك كنم، هر چه لاى در را مي‌گوشيم كه براى تبرك نمودن يا استخاره كردن نزدشان بروم مي‏ديدم در حال نمازند. ايستاده، نشسته، خوابيده، همه‌‏اش نماز نافله مي‌خواندند.

امام خمينى از او آن جوانى كه مشغول تحصيل بودند در نماز شب جديت داشتند، همسر امام گفته است: از سن بيست و هشت ‏سالگى نماز شب امام ترك نشده، يعني از ابتداى ازدواج شان به فرمايش آية الله فاضل لنكرانى امام هفتاد سال نماز شب خود را به صورت متواتر خواندند، نماز شبى كه خداوند در قرآن مي‌فرمايد: كسى كه چنين تهجدى را داشته باشد خداوند او را به مقام شايسته‏اى مي‌رساند. حجة الاسلام و المسلمين توسلى خاطر نشان نموده است كه: به جرات مي‏توانم بگويم كه تهجد امام تا آخرين لحظه‌‏هاى حياتشان ترك نشد، نمازشان همش اول وقت ‏بود. چه در دوران جوانى و چه پس از آن، دو ساعت مانده به اذان صبح بيدار مي‌شدند و در اين مدت قرائت قرآن ميكردند. شبها يكى از برادران پاسدار پشت در اتاق ايشان ميخوابيد. يك وقت از وى پرسيدم: شما كه مدتى شبها مراقب امام بوديد خاطره‏اى از آن بزرگوار داريد؟ گفت: بله شبها معمولاً دو ساعت‏ به اذان صبح بيدار بودند، يك شب متوجه شدم با صداى بلند گريه مي‏كنند من هم متأثر شدم و بناى گريه را گذاشتم امام براى تجديد وضو بيرون آمدند چون متوجه من شدند فرمودند: تا جوان هستى قدر بدان و خدا را عبادت كن، لذّت عبادت در جوانى است، آدمى وقتى پير مي‌شود، دلش مي‌خواهد عبادت كند. امّا حال و توان برايش نيست.

صداى گريه حاج آقاست. قبل از سال 41 يكى از علماى تهران نقل مي‏كرد؛ شبى مهمان مرحوم حاج آقا مصطفى بودم مقدار زيادى از شب را با ايشان نشستيم و بحث و صحبت علمى كرديم. تازه خوابيده بوديم يك وقت از صداى گريه و ناله‏اى هراسان بيدار شدم و حاج آقا مصطفى را بيدار كردم و گفتم مثل اينكه در همسايگى شما كسى مرده و برايش گريه مي‌كنند. آقا مصطفى گوش كرده و گفت صداى گريه حاج آقايم است (ايشان امام را حاج آقا مي‌گفت) كه مشغول نماز شب و گريه و ناله به درگاه خداست.

 قبل از اينكه به نجف مشرف بشوم فردى را در قم ديدم كه به نجف رفته بود و امام را ملاقات كرده و نقل مي‏كرد كه ما وقتى به نجف رسيديم به منزل امام زيادتر تردد مي‌كرديم. برنامه هميشگى امام اين بود كه دو و نيم ساعت پس از مغرب به بيروني منزل مي‌آمدند تا كسانى كه مي‏خواستند ايشان را زيارت كنند يا كارى داشتند خدمتشان برسند و بعد به حرم مشرف مي‏‌شدند كه درست سه ساعت پس از مغرب بود، اين امر هميشگى بود. مگر اينكه حادثه‏اى پيش مي‏آمد. يك شب امام بر اثر كسالت نتوانستند به حرم مشرف شوند. حالشان خوب نبود و تب زيادى داشتند. هر چه گشتند نتوانستند دكترى را پيدا كنند. تا ساعت دو نيمه شب دكترى پيدا شد و از او خواهش كردند كه بيايد امام را معاينه كند. در اين ساعت وارد منزل امام كه شديم. حدس مي‏زديم به دليل كسالت در بستر خوابيده باشند ولى وقتى در زديم و وارد اطاق شديم مشاهده كرديم كه امام با آن تبى كه داشتند روى سجاده نشسته‌‏اند و نماز شب مي‏خوانند. صبر كرديم تا نماز ايشان تمام شد و دكتر ايشان را معاينه كرد. پس از معاينه معلوم شد ميزان حرارت امام در آن تبى كه داشتند 42 درجه بود. ميزانى كه معمولاً انسانهاى قوى و جوان حتى قادر نيستند روى پاى خود بايستند و نماز واجب خود را بخوانند تا چه رسد به اينكه بخواهند نماز مستحبى بخوانند ولى امام در اثر عشق به خدا و آن حالت تعبدي كه داشتند برنامه عبادت خود را ترك نمي‌كردند.

 
 
     
 
 

حكايت سي و هشتم:

عبادت تا به چه حّد مي‌رسد

در حالات شهيد محراب مرحوم ملاّ محمد تقي برغاني آمده است:

«عبادت آن جناب چنان بود كه هميشه از نصب شب تا طلوع صبح صادق به مسجد مي‌رفت و به مناجات و ادعيه و تضرّع و زاري و تهجّد اشتغال داشت و مناجات «خمس عشرة» را از حفظ مي‌خواند و بر اين روش و شيوه پسنديده استمرار داشت تا همان شب كه شربت شهادت نوشيد».

مكرّر در فصل زمستان ديده مي‌شد كه در پشت بام مسجد خود، در حالي كه برف به شدّت مي‌باريد، در نيمه شب پوستيني بر دوش و عمامه بر سر داشت و مشغول تضرّع و مناجات بود و با حالت ايستاده، دستها را به سوي آسمان بلند كرده، تا اين كه برف، سراسر قامت مباركش را از سر تا پا سفيد پوش مي‌كرد.

جالب توجّه است كه اين بزرگوار در حال سجده كه مناجات خمس عشرة را مي‌خواند به دست فرقه بابيه به شهادت رسيد.

 
 
     
 
 

حكايت سي و نهم:

نماز شب در قبر! (شهيدان حسين و ابوالفضل قربانى)

عمليات پيروزمد خيبر در جزيره مجنون در جريان بود، قرار بود پس از شكستن خط، يگان ما كه در سه راه فتح مستقر بود به سمت بصره پیشروى كند. دشمن بعثی با آگاهی نسبى از اين اخبار، دست به مقاومت شديد زد و علاوه بر جنگ روانی شديد و بمبارانها و حملات شديد شيمیایی، با آنچه داشت شبانه روز آتش بر سر رزمندگان ریخت.

دراين ميان دو برادر به نامهاى حسين و ابوالفضل قربانى با حالات معنوى خود كل گردان را متأثر كرده و چون خورشيدى فروزان نورافشانى ميكردند. اين دو برادر شهيد، فارغ ار حوادث و هر آنچه اتفاق ميافتاد در هر مكانى كه يگان مستقر می‌شد، قبرى حَفر میكردند و به خصوص در شب، نمار میخواندند. هر كسی كه بيدار مى‌شد، آن دو را در حال مناجات و نماز مى‌ديد. چقدر زيبا بود توجّه به معبودشان.

 
 
     
 
 

حكايت چهلم:

مادر و نماز شب  

ما ماجرايى نقل مى‌كردند كه براى بهره‌مندى و عبرت آموزى، آن را نقل مى‌كنم.  مادرم زنى پارسا و مقيد به نماز شب بود. زمانى كه بسيار خردسال بودم هر سحرگاه پيش از نماز شب مرا بيدار مى‌كرد و مى‌گفت: «مهدى جان، بلند شو برايت نخود چى آورده‌ام. تا اسم نخودچى را مى‌شنيدم بلند مى‌شدم و مادرم مرا مقابل سجاده خود مى‌نشاند و يك مشت نخود چى به من مى‌داد و مى‌گفت: اينها را بخور و به من نگاه كن. يك وقت نخوابى. همه را يك دفعه هم نخور، هر دانه را كاملاً بجو، تمام كه شد ديگرى را بخور. آن وقت خودش بر مى‌خاست و به نماز مى‌ايستاد و من نخودچى مى‌خوردم و در او مى‌نگريستم».

به اين مطلب كارى نداريم كه بيدار كردن بچه (كه به حد تكليف نرسيده) اشكال دارد يا از باب وجوب مصلحت بى‌اشكال است، بلكه همين قدر مى‌گوييم كه آن كودك خردسال سحرگاه به شوق خوردن نخودچى، عبادت شبانه مادر پارساى خود را تماشا مى‌كرد و بدين ترتيب از همان خردسالى به سحرخيزى و شب بيدارى عادت كرد و مادر، روحِ شب زنده‌دارى را در خمير مايه فرزند قرار داد و آن را طبيعت دوّمش ساخت.

تا آن جا كه به ياد مى‌آورم والد ما، آقا ميرزا مهدى شيرازى، هميشه نيمه شبها بيدار بودند و مطالعات درس خارج خود را در سحر انجام مى‌دادند. در اوآخر حيات شان كه كسالت داشتند و از شدت درد يا تنگى نفس خواب شان نمى‌برد و شايد يكى دو ساعت مانده به سحر بر اثر فشار خستگى به خواب مىرفتند، نيز هنگام سحر بيدار مى‌شدند و هر چند نزديكان شان مى‌گفتند: قدرى بيشتر بخوابيد، مىگفتند: خوابم نمىبرد. طبيعى است كه سحر خيزى در خردسالى، شب زنده ‌دارى در بزرگ سالى را به صورت عادت ايشان درآورد.

 
 
     
 
 

حكايت چهل و يكم:

نماز شب در حرم با شمع

نماز شب خیر دنیا و آخرت دارد وقتی می‌گوییم بخوانید دلیل هم دارد که خیر دارد مثلاً زمانی که ما در مدرسه فیضیه با بقیه رفقا درس میخواندیم روزگار ما خیلی به سختی میگذشت یک سال که شب نیمه شعبان مصادف با ایام زمستان بود و هوا به حدی سرد بود که آب در چند ثانیه یخ می‌زد در مجلس جشنی که به مناسبت میلاد حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف تشکیل شده بود شرکت کردم و وقتی به مدرسه برگشتم  در مدرسه  و حرم بسته بود و هوا خیلی سرد و از طرفی ما هم مقید به خواندن نماز شب بودیم. لذا جلو در حرم آمدم و شروع به نماز خواندن کردم نماز که تمام شد یک مرد ترک زبان جلو آمد و پرسید: حرم کی باز میشود؟ گفتم یکی دو ساعت دیگر گفت: دوستان من منتظر من هستند که باید بروم شما لطف بفرمایید این شمعها‌ را بگیرید و هر شب جاهایی از حرم که تاریک است از طرف من روشن کنید.

من شمعها را گرفتم بعد آن شخص مقداری پول به من داد و رفت که وقتی من توجه کردم دیدم 500 تومان که در آن زمان مبلغ قابل توجهی بود به من داده است که با آن 500 تومان خیلی از مشکلات ما حل شد. بله این نمونه از خیر دنیا و آخرت نماز شب است.

 
 
     
 
 

حكايت چهل و سوم:

نماز شب مرحوم حجة ‏الاسلام سيد محمود يزدى

 مرحوم حجة‏الاسلام سيد محمود يزدى، كه از شاگردان حاج ميرزا جواد آقا بوده، در بيرونى منزل استاد مي‏نشست. درباره نماز شبهاى آن عارف وارسته مي‏گويد: شبها كه ايشان براى شب‏زنده‏دارى و عبادت بر مي‌‏خاست، مدتى در رختخواب به گريه از خوف خدا و اشك براى عشق به حق مشغول بود. گاهى به سجده مي‏رفت و زمانى لب به دعا مي‏گشود. آنگاه در صحن منزل رو به طرف آسمان ميكرد و آيات مخصوص را تلاوت مي‏فرمود:

 «ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف اليل و النهار... ربنا ما خلقت هذا باطلا...». اثر اين آيات الهى آن چنان بود كه او را از خود بي‏خود كرده، سر بر ديوار ميگذاشت و لحظاتى گريه مي‏كرد. آنگاه كه براى گرفتن وضو آماده مي‏شد، در كنار حوض نشسته، و مدتى گريه مي‏كرد و پس از وضو ساختن چون به مصلايش مي‏رسيد و مشغول تهجد مي‏شد، حالش منقلب گشته، اشك بسيار ميريخت. بطوريكه از گريه‏‌هاى طولانى در نمازها و مخصوصاً قنوت‏ها، بعضى ايشان را جزء «بكايين‏» عصر به شمار آورده‏‌اند.

 
 
     
 
 

حكايت چهل و چهارم:

کرامات آيت الله بهجت

حجت الاسلام شوشتري مي‌گويد: شخصي خدمت آقاي بهجت مي‌رسد و مي‌گويد آقا! من اکثر شبها براي نماز شب خواب مي‌مانم چه کنم؟ دعايي بفرماييد.

آقا مي‌پرسند: چه ساعتي دوست داري بيدار شوي؟ مي‌گويد ساعت 3 نصف شب. آقاي بهجت مي‌گويد برو! ان شاء الله بيدار مي‌شوي. و آن شخص به من گفت اينک چندين سال از آن جريان مي‌گذرد از آن به بعد هر شب سر همان ساعت بيدار مي‌شوم، هرچند يک ساعت قبل خوابيده باشم و هيچگاه نماز شبم ترک نشده است و اين از کرامات آيت الله بهجت است.

 خاطره ديگر

شخصى از دوستانم مى‌گفت: با اهل تهجّدى كه كمتر نماز شبش و مناجات سحرش ترك مى‌شد مأنوس بودم، شبى در خلوت سحر شاهد نماز شب با حال و با ارزشش بودم، در حال و در عبادت او دقت مى‌كردم، چون در نماز وَتر دست به قنوت برداشت به جاى آمرزش خواستن براى چهل مؤمن براى چهل گنهكار درخواست آمرزش كرد، پس از نماز به او گفتم: مگر نگفته‌اند در قنوت نماز وَتر به چهل مؤمن دعا كنيد؟ پاسخ داد: همه مؤمنان را مؤمنان ديگر در نماز شب دعا مى‌كنند ولى گنهكاران از اين خلوت پر قيمت و مناجات با ارزش چرا نصيب و سهمى نبرند، آنان هم بنده خدايند و مستحق و گداى آمرزش، شايد خود براى آمرزش خود كارى نكرده باشند، و اكنون در برزخ گرفتار گناهان خويشند، بايد براى آنان هم بنا به فرموده پيامبر كه آمرزش خواهى براى آنان را بر عهده ما واجب دانسته‌اند از خدا طلب آمرزش كرد تا از رنج برزخ با دعاى ما درآيند و متقابلاً به ما دعا كنند، كه خدا دعاى دل سوختگان اهل برزخ را بى‌ترديد نسبت به ما مستجاب خواهد كرد.

آرى، گناهكاران هم بر عهده ما حق واجب دارند، بايد به اداى اين حق واجب عاشقانه اقدام كرد.

ما وقتى از خدا براى آنان آمرزش بخواهيم، چه بسا جلوه آمرزش حق در افق وجودشان زمينه ساز تحول و تغييرى بنيادى در زندگى آنان گردد.

انجام كارها و عبادات آسان، از همه كس بر مى‌آيد، ولى عباداتى كه دشوارتر است و همّت و اراده و رنج بيشترى لازم دارد، با ارزشتر و به كمال نزديكتر است. قرآن، از كسانى كه در دوران سختى، پيامبر خدا را يارى و پيروى كردند ستايش مى‌كند. امام مجتبى عليه السلام با آنكه مركب سوارى داشت، ولى پياده به سفر حج مى‌رفت تا پاداش بيشترى داشته باشد. قرآن، از نماز شب خوانانى تمجيد مى‌كند كه خود را از بستر نرم و گرم جدا كرده به نيايش و نماز مى‌پردازند.

 
 
     
 
 

حكايت چهل و ششم:

مشعل نورانى در شبهاى ظلمانى

مرحوم شيخ محمد حسين مطهرى مصداق اين آيه از قرآن كريم است كه مى‏فرمايد:

«يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم‏».

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد خود و خانواده خود را حفظ كنيد.

يعنى با برنامه‏هاى تربيتى و ارشادى كه پياده كرد خانواده خويش را به سوى خير و صلاح فرا خواند و بذر ايمان را در مزرعه دل و جان فرزندان خويش كاشت و اعمال و رفتارش در خانه به گونه‏اى بود كه عبادات و موازين دين برايش يك حقيقت محترمى بود نماز برايش اصل بود، روى آوردن به مستحبات و نوافل در متن زندگيش جارى بود و همراه با اين حالات معنوى در نهايت عطوفت و مودت با كودكان و همسر خويش برخورد مى‏نمود و آنان را به شوق و شعف وا مي‌‏داشت و چنين روابطى كه حاكى از صميميت و ناشى از صداقت ‏بود آنان را نسبت ‏به برنامه‏‌هاى شيخ محمد حسين مشتاق مي‌‏ساخت در واقع شيخ محمد حسين تنها مسؤول تأمين و رفع مشكلات مالى و اقتصادى خانواده نبود، وجود كيفى او اهميت افزونترى داشت و فرزندان او را به عنوان الگوى رفتارى و فكرى خويش تصور مي‌‏كردند، محمد حسين با اين تفكر و احساس زندگى مى‏كرد كه وجودش براى اهل خانه اهميت دارد و بچه‏‌ها به حمايت او نياز خواهند داشت، نسبت‏ به تكاليف دينى و امور اخلاقى فرزندان دقت و توجهى خاص نشان مي‌‏داد اما مي‌‏كوشيد چهره عبادات و موازين دينى را نزد آنان تلخ و خشك نشان ندهد و همراه با يك لذت معنوى و نشاط روحى باشد به سخنان فرزندان خود با دقت گوش مي‌‏داد و آنها را در بروز استعدادهايشان تشويق مي‌‏نمود و اين تحسين موجب مي‌‏گرديد تا آنان رفتارها و كوششهاى خويش را به نحو احسن انجام دهند.

در ناراحتيها و غمهاى اهل خانه احساس همدردى داشت و در رفع ناگواريها تلاش مي‌‏كرد و سعى مي‌‏نمود احساسات دوران كودكى و نوجوانى را قابل توجه تلقى كرده و در ضمن، اين تمايلات را به سوى ارزشهاى مذهبى و خلقهاى عالى هدايت كند. شهيد مطهرى مي‌‏گويد: «ما از بچگى اين را مي‌‏ديديم كه از نظر ايشان (پدرمان) آنچه كه مربوط به دين و مذهب بود در نهايت احترام بود، نماز يك حقيقت محترم بلكه محترمترين حقيقتها بود. ما حس مي‌‏كرديم ماه رمضان كه مي‌‏آيد واقعاً يك امر قابل احترامى مي‌‏آيد يك امرى مي‌‏آيد كه دارد استقبال مي‌‏شود.

از ماه رجب و شعبان به استقبال مي‌‏رفتند. يعنى مرتب روزه مستحبى مي‌‏گرفتند پيشواز مي‌‏رفتند، پيشواز رفتن (يعنى) مهمانى دارد مي‌‏آيد كه ما داريم استقبالش مي‌‏كنيم، معلوم بود كه به سوى يك امر بزرگ و خطير دارند مي‌‏روند اگر بچه من يك ذره قابل باشد در او اثر مي‌‏گذارد، اگر در خانواده‏اى بچه حس كند كه پدر راستى را به دليل اين كه راستى است (ترك نمي‌‏كند) دروغ اساساً به زبان اين پدر نمي‌‏آيد او راستگو مي‌‏شود».

از اينجاست كه شيخ محمد حسين آيه مورد اشاره در صدر اين بخش را بطور عملى در زندگى خود پياده كرد و خانواده خود را براى پيمودن مسير درستى و راستى و رسيدن به چشمه پاكى و تقوا تربيت كرد.

البته او اول تمامى رفتارهاى دينى و اخلاقى خويش را كنترل نمود و مهار نفس اماره را در دست گرفت و پس از آن كه در چشمه تقوا و ايمان خود را شستشو داد و جرعه هايى از اقيانوس معنويت را نوشيد اهل خانه را متوجه حقايق ايمانى و گوهرهاى پارسايى نمود.

 
 
     
 
 

حكايت چهل و نهم:

اثر تربيت در كودك

سـهـل شـوشترى از بزرگان عرفاست كه در سن هشتاد سالگى، به سال 283 ه.ق از دنيا رفت.

او مـى‌گـويـد: مـن سـه سـاله بودم كه نيمه‌هاى شبى ديدم دايى‌ام محمدبن سوار از بستر خواب برخاسته و مشغول نماز شب است.

يك بار به من گفت: پسرم، آيا آن خداوندى كه تو را آفريده ياد نمى‌كنى؟ گفتم: چگونه او را ياد كنم؟ گفت: شب، هنگاميكه براى خواب در بسترت مى‌آرمى، سه بار از صميم دل بگو: خدا با من است و مـرا مى‌نگرد و من در محضر او هستم.

چند شب همين گفتار را از ته دل گفتم.

سپس به من گـفـت: ايـن جـمـلـه‌ها را هر شب هفت بار بگو.

من چنين كردم.

شيرينى اين ذكر در دلم جاى گرفت.

پس از يك سال به من گفت: آنچه گفتم در تمام عمر تا آنگاه كه تو را در گور نهند از جان و دل بگو، كه همين ذكر و معنويتش دست تو را در دو جهان بگيرد و نجات بخشد.

بـه ايـن تـرتـيـب نـور ايـمان به توحيد، در دوران كودكى در دلم راه يافت و بر سراسر قلبم چيره شد.

 
 
     
 
 

حكايت پنجاهم:

وصيت حضرت آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى رحمه الله عليه به فرزندش

حضرت آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى رحمه الله عليه به فرزندش وصيت كرد سجّاده‌اش را با او دفن كنند.

حضرت آيت اللّه العظمى مرعشى نجفى رحمه الله عليه به فرزندش وصيت كرد:

سجّاده اى كه 70 سال بر روى آن نماز شب به جا آورده‌ام، و تسبيحى از تربت امام حسين عليه السلام كه با آن در سحرها به عدد دانه‌هايش استغفار كرده‌ام با من دفن شود.

 
 
     
 
 

حكايت پنجاه و دوم:

نماز شب نخوانده بود گريه مى‌كرد.

حجت الاسلام على محدّث زاده درباره پدرش مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى (ره) مى‌گويد:

يك روز صبح پدرم برخاست و شروع به گريه كردن نمود، از او پرسيدم: چرا اشك مى‌ريزيد؟

فرمود: براى اين كه ديشب نماز شب نخواندم! گفتم: پدر جان! نماز شب كه مستحب است و واجب نيست، شما كه ترك واجب نكرده‌ايد و حرامى به جا نياورده‌ايد، چرا اين طور نگرانيد؟ فرمود: فرزندم! نگرانى من از اين است كه من چه كرده‌ام كه بايد توفيق نماز شب خواندن از من سلب شود؟

 
 
     
 

 

حكايت پنجاه و چهارم:

شهيدي در حالت نماز شب خواندن

صبح روز بعد از والفجر که برای انتقال شهدا و بقيه مجروحان به منطقه رفته بوديم با صحنه عجيب وی رو برو شدم. در بين شهدا شهيدی بود که ديشب مجروح شده بود. اين شهيد روی سجاده‌ای نشسته بود. قرآن و مهرش روی سجاده بود و هر دو دستش شديداً مجروح شده بود او با اين حال شهيد شده بود. از خودم پرسيدم اينها با اين وضع هم نماز شبشان را ترک نکردند. ما کجای راه هستيم؟

 
 
     
 
 

حكايت پنجاه و پنجم:

اندیشه‌ای که بهتر از عبادت یک سال است

آقای قدس می گوید: «روزی آقا می‌فرمود: یکی از علمای بزرگ نجف اشرف هنگام سحر و وقت نماز شب پسر نوجوانش را که در اطاق آقا خوابیده بود صدا زد و گفت: برخیز و چند رکعت نماز شب بخوان. پسر پاسخ داد: چشم.

آقا مشغول نماز شد و چند رکعت نماز خواند. ولی آقا زاده بر نخاست. مجدداً آقا او را صدا زد که: پسرم، پا شو چند رکعت نماز بخوان. باز پسر گفت: چشم.

آقا مشغول نماز شد ولی دید فرزندش از رختخواب بر نمی‌خیزد، برای بار سوم او را صدا زد. پسر گفت: حاج آقا، من دارم فکر می‌کنم، همان فکری که درباره آن در روایت آمده است که: امام صادق (ع) می‌فرماید:
«تفکر ساعة خیر من عباده سنه» یک ساعت تفکر بهتر از یک سال عبادت است.

آیت الله العظمی بهجت فرمودند: آقا پرخاش کرد و فرمود: ... و خود آیت الله بهجت کلمه را بر زبان جاری نکرد، ولی ما همه فهمیدیم که آن بزرگ مرد فرموده بود: پدر سوخته، آن فکری از عبادت یک یا شصت سال بهتر است که انسان را به خواندن نماز شب وادارد، نه اینکه انسان وقت نماز شب دراز بکشد و فکر بکند و به این بهانه از خواندن آن شانه خالی کند».

 
 
     
 

صفحه   1 | 2